مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

دخمل مامان

اولین مسافرت

عروسکم دلبندم نباتم قربون صورت گردت برم امروز اومدم ازاولین مسافرتت که به ترکیه شهر ایغدیر رفتیم بگم عزیز دلم ما صبح که نمیشه گفت نیمه شب ساعت 2ونیم بامداد  روز دوشنبه به سمت مرز بازرگان حرکت کردیم خدا رو شکر تو تا اونجا همش خواب بودی با بابا برات یه جا تو عقب ماشین درست کرده بودیم که تو راحت بخوابی آخه وقتی تو بغلم میخوابی عرق میکنی خلاصه وقتی رسیدیم مرز تو رو تو کالسکت گذاشتیم خیلی اونو دوست داشتی برای اولین بار بود وقتی گذاشتیم اول پی پی کردی مجبور شدیم بریم نمازخونه مرز اونجا تمییزت کنیم خدا رو هزار مرتبه شکر مرز زیاد شلوغ نبود و ما به سرعت رد شدیم وقتی وارد مرز ترکیه شدیم پلیسای اونجا ازت خوششون اومده بود و ...
12 مرداد 1393
1115 12 14 ادامه مطلب

بزرگ شدن مهیلا

سلام پرنسسم مرواریدم جووووووووووونم الهی مامان فدات بشه عزیزم بعد واکسن زدنت که کلی ضعیف شدی تا سه شنبه همش حال نداشتی اون روز متوجه شدم که اصلا نمیتونی شیر بخوری نشستم کلی برات گریه کردم که الان گشنه موندی مامانی به دهنت نگاه کرد دیدیم پر از دونه های سفیده نگران شدیم و به دکترت زنگ زدیم اونم قطره ی نیستات و تجویز کرد 2روز بهت دادیم خدا رو شکر خوب شدی ولی دیروز دیدم اطراف دهنت چند تایی هست بازم دیروز دادم الانم خوب شده انشالله هیچ وقت دیگه نیاد چهارشنبه اون هفته هم کمرم بد جوری گرفت طوری که نمیتونستم بغلت کنم وشیر بدم به همین دلیل رفتم دکتر و ایشون هم گفتن سرما زده کرم وقرص داد و 2 تا هم آمپول خدا رو شکر الانم خوبم پنچ شبه اون هف...
1 مرداد 1393

دو ماهگی دخملی و واکسن

سلام نفسم عمرم نباتم قند و عسلم خوبی مامان امروز اومدم با کلی خبر و اتفاقات زیاد اول از همه  ماهگیت مبارک خدا رو شکر این ماهم به سلامتی پشت سر گذاشتی و وارد ماه شدی ما یه کیک کوچولو واست گرفتیم البته روز یکشنبه مصادف با میلاد امام حسن{ع}              اینجا داری شمع و با بابا فوت میکنی بوووووس امروزم بردیم واست واکسنتو بزنن آخ که چه روزی بود  دو قطره به دهنت ریختن ودوتا آمپول ناقابل یکی به ران راست و اون یکی به چپ اولی رو یکم فهمیدی دومی رو بیشتر ولی زیاد گریه نکردی آفرین به دختر قهرمانم اما وقتی اومدیم خونه بعد از 2ساعت شروع کردی به گریه...
24 تير 1393

روزهای من و دخترم

سلام عسلم جیگرم نباتم خوبی دخمل نازم الان که این و واست مینویسم 6 رمضونه امسال رمضون واسم با رمضونای دیگه دل چسب تره چون تو پیشمونی پارسال این موقع تو اصلا وجود نداشتی وخدا رو هزاران مرتبه شکر که امسال پیشمونی قربون شکل ماهت ما اول رمضون رفتیم خونه ی مامان جون وباباجون واسه افطاری و اونا واسه تو برای اولین سال رمضونت یه ساق شلواری کادو دادن و عمه جونت تاپ شورت خوشگل واست گرفته که عکساشو واست میزارم روز دوم هم به خونه ی مامانی و بابایی اومدیم که دو روز اینجا بودیم خلاصه میخوام ماه رمضون کجا مهمون شدیم واست بنویسم تا خاطره شه البته ما زیاد خونه خودمون نیستیم یا اینوریم یا اونور البته بیشتر اینور خونه ی مامانی چون من زیاد حو...
13 تير 1393

40 روزگی دخملی

سلام مهیلای من عمر من هستی من  امروز روزه شدی خوشحالم که داری بزرگ میشی انگار همین دیروز بود که یک ماهه شدی وچه زود 40 روزه شدی گلم این بار هم بابا پیش ما نیست چون قرار بود واسه 40روزگیت کیک بخریم آخه تو یه ماهگیتم بابا نبود عیبی نداره قراره وقتی 5شنبه برگشت یه کیک بگیریم اگه خدا بخواد این 5شنبه دیگه بابا داره برمیگرده پیشمون چون امتحاناتش تموم شده و این تنهایی لعنتی به پایان میرسه این دفعه بابا رکورد زده 10روزه رفته وما هم دلمون واسش یه ذره شده چند باری با وب دیدیمش ولی بازم دلم واسش تنگ شده باباجون هم رفته پیش بابا البته رفته بود تهران امروز رفته قم پیشش آخه عمه ی بابا از آمریکا اومده و اونم رفته بود استقبالش وقراره اونا ...
3 تير 1393

یک ماهگیت مبارک

سلام نارگیلم خوبی دخملم قربون چشمات بشم عسلم ماهگیت مبارک میدونم یه روز گذشته آخه میدونی نت تو دسترسم نبود خیلی تلاش کردم ولی نشد به هر حال صد سال به این سال ها گلم امروز یعنی شنبه بردیمت پیش دکترت آخه گفته بود یه ماهگی ببریمت پیشش وزن و قد و دور سرت رو چکاب کرد خدا رو شکرهمه چیت نرمال بود یه کیلو به وزنت شش سانت به قدت و دو و نیم سانت به دور سرت از وزنت خیلی نگران بودم همش فک میکردم نکنه شیرم برات کافی نباشه؟ از شکم دردت ونفخت بهشون گفتم واون هم یه قطره داد راستی پریشب اینقدر درد داشتی که نگو الهی مامان فدات بشه همش میگفتم کاش این دردا رو من میکشیدم بابا خیلی کمکم میکنه شبا وقتی گریه میکنی بابا هم بیدارمیشه و رو شانش می...
25 خرداد 1393

23 روز گذشت

سلام هستی من عمر من عشق من هستی زندگی من وبابا خوبی گل دخملم؟ فدات بشم من طبق معمول شما خوابین آخه دیشب ساعت 4شب خوابیدین والان هم توبغلم بودی که دیدم خوابیدی تو الان 23 روزه هستی ولی نمیدونم چرا ساعت شمارت 22 روزه نشون میده ما الان خونه مامانی هستیم راستی بابا هم سه شنبه با اتوبوس اومده و قراره جمعه اگه حل بشه با هواپیما برگرده و ما بقی امتحاناتشو بده وچهارشنبه هفته بعد برگرده بابایی هم که فعلا مدینه ست و جمعه میرن مکه گل دخملم این روزا خیلی شلوغی میکنی و بامزه شدی یواش یواش داری من و میشناسی الان تقریبا 23 روزه تو خونم دیگه حوصلم سر رفته راستی رو صورتت 2و3 تا جوش زده که تو اینترنت نوشته بود از هورمون های حام...
15 خرداد 1393

هدیه ها

سلام دختر کوچولوی من خوبی مامان ؟الان که این پست و واست میزارم تو رو به زور خوابوندم چون اصلا با خواب سر و کار نداری دخمل نازم جمعه بابا واسه دادن امتحاناتش رفت قم به مدت دو هفته به زور رفت آخه واسش سخت بود که تو رو بزاره بره ولی چاره ای نبود منم دلم براش یه ذره شده درسته وقتی بهش میگم میگه تو اونجا مهیلا رو داری ولی هر کی جای خودش و داره انشالله که خدا کمکش میکنه امتحاناتشو خوب بده تو هم دعا کن امسال هم بابا شاگرد ممتاز بشه آخه ترم گذشته تو دانشگاه شاگرد اول شده بود راستی دوشنبه بابایی بازم میخواد بره مکه خوش به حالش اونم میگه برم دلتنگ مهیلا میشم دختر تو چی داری که همه دلتنگ تو میشن؟ اما از شما فسقلی بگم که خدا رو...
11 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد