مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دخمل مامان

سیسمونی دخمل خوشگلم

سلام دخمل نازم امروز اومدم چندتا عکس از اطاقت بذارم امیدوارم خوشت بیاد اینو رفته بودیم جلفا از اونجا واست گرفتیم اینم من و بابایی واسه اتاقت گرفتیم اینا هم چادر نماز و چادر مشکی و سجادت اینا رو هم مامانی واست بافته اینو هم مامانی واسه من بافته ...
29 فروردين 1393

خبرای جدید و گردنبند کعبه

سلام دخمل ناز نازی من خوبی دیگه چیزی نمونده بیای تو بغلم این هفته 3و 4  تا خبر دست اول دارم که به ترتیب اول هفته برات میگم شنبه رفتم  پیش دکترت صدای قلبت و شنیدم الهی من فدای صدای قلبت بشم که مثل گنجیشک میزد دکتر نوری معرفی نامه ی بیمارستان و داد واسه 25 اردیبهشت این یعنی دیگه چیزی نمونده دومی اینکه ناناشم شنبه وارد هفتگی شد سومی اینکه دوشنبه یعنی امروز باباجون ساعت 1ظهر از مکه تشریف آوردن زیارتشون قبول در ضمن واسه شما هم   گردنبند کعبه هم آوردن این هم عکسش مبارکت باشه و دست باباجون درد نکنه خدا سایه شون از سر ما کم نکنه چهارمی اینکه سه شنبه بابایی با اتوبوس داره میاد پیش ما البته ...
18 فروردين 1393

اولین دوری

سلام ماه من خوبی دخملم امروز خیلی ناراحتم آخه میدونی  امروز بابایی ما رو تنها گذاشت رفت قم امروز کلی گریه کردیم هم من هم بابا آخه این اولین دوریه  من وبابایی دخملم این سختی دوری فقط و فقط به خاطر تو گل دخترمه امروز هر جای خونه بو ی باباییه الان که اون نیست کی به من میرسه کی ناز منو میکشه من وبابایی خیلی بهم وابسته ایم ما عاشق هم هستیم برام خیلی سخته دوریش این دو سطر از متن را برای پاره ی تنم مینویسم: عشق من نازنین من میدونم این دوری برای تو هم سخته واین دوری رو هم به خاطر من هم به خاطر دخترمون تحمل میکنی میدونم برات سخته تنهایی برای منم سخته اینجا جات خالیه ولی همیشه توی قلبمی  اینو بدون نصف ...
15 فروردين 1393

32 هفتگی

سلام مهیلام خوبی فرشته ی نازم دلم برات یه ذره شده بابا پس کی میخوای بیای شوخی کردم امروز تو حیاط نشسته بودم زیر آفتاب داشتم باهات حرف میزدم میگفتم کمتر از 38 هفته نیای ها بمون چاق و چله شو بعد بیا من طاقت دیدن تو رو تو دستگاه ندارم دیروز باباجون رفت مکه من به خاطر وضعم نتونستم برم فرودگاه انشالله روزی برسه سه تایی بریم مکه امروز دخملم داره میره تو هفته اگه خدا بخواد همش مونده هفته انشالله به سلامتی یکم استرس دارم یکم خرید دارم موندم کی انجام بدم راستی اونروز شوهر عمه ات آقا محمد اومد پرده ی اتاقتو نصب کرد وای نمیدونی اینقدر خوشگل شد سعی میکنم این هفته حتما عکس اتاقتو برات بزارم خوب دخمل مامان عشق مامان  باید برم بازم میام ...
9 فروردين 1393

اولین پست 93

سلام دخمل مامان مهیلای نازم خوبی فندقم عیدت مبارک صد سال به این سال ها انشالله زیر سایه خدا وامام زمان سالی پر برکت همراه با تندرستی داشته باشیم عسلم چند روزیه سیاتیکم گرفته از ساق پا تا کمرم اصلا نمیتونم راه برم همش لنگان لنگان میرم ذیگه امسال هیچ جا عید دیدنی نرفتیم من و بابایی امسال خونه بودیم این جمعه بابا جون داره میره مکه خوش به حالش این دفعه ی 10 یا 12  آخه باباجون مدیرکاروانه داره کاروان میبره اون دفعه که رفته بود برای من گردنبند کعبه آورده بود این دفعه گفته واسه دخمل نازم میاره هورا نازنینم ببخش این روزا کم میام برات پست میزارم یکم سرم شلوغه تا اون جایی که امکان داره میام برات مینویسم این روزا خیلی داره ورجه وورجه...
6 فروردين 1393

آخرین پست 92

سلام دخمل مامان جیگرم خوبی  چه خبرا چیکارا میکنی دیگه چیزی نمونده بیای تو بغلم این روزا خیلی شیطنت میکنی الانم که اینارو برات مینویسم تکون میخوری امروز حدود ساعت 20 و27دقیقه سال تحویل میشه وسال جدید ازراه میرسه سال نو تو کوچولو هم مبارک سه شنبه آخر هرسال رو چهارشنبه سوری میگن که ما این دفعه خونه ی مامان بابایی بودیم که اونا باعمه اینا رفتن بیرون ترقه بازی کنن من و بابایی به خاطر شما فسقلی که یه موقع نترسی نرفتیم عوضش رفتیم پایین خونه ی خودمون اتاقتو درست کردیم خیلی خوشگل شد مامانی برات اونقدر چیزای خوشگل خریده و بافته که نگو  دستش درد نکنه اول میخواستم عکساشو برات بزارم ولی هنوز دو سه تا ناقص داری که بعد عید برات میخریم م...
29 اسفند 1392

30 هفتگی

سلام عسلم مهیلای نازم عروسکم خوبی دخملم این روزا خیلی تکون میخوری شاید تو هم خوشحالی اومدیم تبریز ناناشم امروز هفتگیتو تموم کردی رفتی هفتگی مبارکه انشالله تولد 100سالگی  عزیزم دیروز رفتم دکتر اونم نوشت واسه سونو حدود2ساعت واسه نوبت نشستیم آخه وقت نگرفته بودیم دکتر اورژانسی نوشت همه چیز خوب بود تو دستاتو مشت کرده بودی درضمن دکتر وزنتم گفت 1550کیلو دختر توپولوی من این روزا زیاد وقت ندارم برات پست بزارم ولی تا وقت کنم  میام مینویسم راستی اتاقتم خیلی خوشگل وشیک شده برات حتما  عکساشو میزارم دست مامانی وبابایی درد نکنه خوب باید برم بازم میام برات مینویسم فعلا بای وبوس ...
25 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد