مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 9 روز سن داره

دخمل مامان

اولین مسافرت

1393/5/12 19:30
1,113 بازدید
اشتراک گذاری

عروسکم دلبندم نباتم قربون صورت گردت برم

امروز اومدم ازاولین مسافرتت که به ترکیه شهر ایغدیر رفتیم بگم عزیز دلم ما صبح که نمیشه گفت نیمه شب ساعت 2ونیم بامداد  روز دوشنبه به سمت مرز بازرگان حرکت کردیم خدا رو شکر تو تا اونجا همش خواب بودی با بابا برات یه جا تو عقب ماشین

درست کرده بودیم که تو راحت بخوابی آخه وقتی تو بغلم میخوابی عرق میکنی خلاصه وقتی رسیدیم مرز تو رو تو کالسکتگذاشتیم

خیلی اونو دوست داشتی برای اولین بار بود وقتی گذاشتیم اول پی پی کردی مجبور شدیم بریم نمازخونه مرز اونجا تمییزت کنیم

خدا رو هزار مرتبه شکر مرز زیاد شلوغ نبود و ما به سرعت رد شدیم وقتی وارد مرز ترکیه شدیم پلیسای اونجا ازت خوششون اومده بود و باهات حرف میزدن بعدش سوار ماشین شدیم که شبیه ون بودن تو رو هم با کالسکت سوار کردیم چون باز و بسته کردن کالسکه زمان میبرد

حدودا یک ساعت بعد رسیدبم به ایغدیر بعد پیدا کردن هتل رفتیم به اتاقامون که یکم استراحت کنیم و ظهر واسه ناهار بریم بیرون اتاقا خیلی تمیز بود اسم هتلمون هم المپیا که سه ستاره بود

دخترم بابا خوابید همه هم رفتن تو اتاقاشون خوابیدن جز من و شما همش دنبال بازی بودی و منم خسته خلاصه ظهرشد همه سر حال و من خسته چون شبشم نخوابیده بودم بعد از خوردن ناهار عصر رفتیم بیرون تا یکم خرید کنیم ولی همشون بسته بودن چون اون روز عید فطر اونا بود

تو عصر خسته شدی همش داشتی گریه میکردی بهت شیر میدادم با ناله و غر میخوردی نمیدونم جات درد میکرد یا آب وهواشو دوست نداشتی بالاخره به زور ساعت7ونیم به وقت اونجا خوابیدی تا صبح فرداش منم اون شب خوابیدم

فرداش خوب بودی سوار کالسکه میشدی و به مغازه ها نگاه میکردی وقتی هم گرسنه میشدی میرفتم تو فروشگاهای لباس و جایی که لباس پرو میکنن بهت شیر میدادم

مردم اونجا آدمای خوبی بودن وقتی بهشون میگفتم میخوام شیر بدم بهم صندلی میدادن یا وقتی سوار تاکسی میشدیم پنچرها رو میبستن

خلاصه سه شب اونجا بودیم دخترم ما قبل از به دنیا اومدنت دو بار رفته بودیم ترکیه یه بار استانبول یه بار وان هر دفعه کلی چیز خریده بودیم ولی اینبار نتوستیم چیزی بخریم همش به تو خریدم چون لباس بچه گونه خیلی ارزون بود ولی بقیه چیزا گرون

وقت برگشتن هم به مرز به شهر دوبیازیت رفتیم و اونجا هم برات لباس خریدم

مامانی اینا هم به شمال (سلمان شهر) رفته بودن من وقتی دیدم ایغدیر جز گرونی چیزی نداره همش میگفتم کاش با اونا میرفتیم ولی خوب مسافرته بدی و خوبی هم داره

حالا بگم از شما که بیرون رفتنت شده یه روز در میون منم نگرانم ولی مامانی میگه که داری بزرگ میشی و همین طورمیشه ازخوابتم خیلی راضیم با ما میخوابی و با ما بیدار میشی آفرین دختر نازنینم

بی صبرانه منتظر عکسهای آتلیت  هستم خیلی میخوام ببینم چه جوری شدن

امروز هم میخواستم ببرمت پیش دکترت اخه آفت دهنت میره وبرمیگرده و پاهاتم یکم سوخته ولی شلوغ بود وقت نداد موند برا فردا

خب گلم اینم اتفاقات این هفته و اولین مسافرتت

اینم عکس تو و بابا و باباجون تو شهر ایغدیر

اینم وقتی که تو کالسکت خوابیده بودی

اینم عکست تو لابی هتل

اینم از خریدای شما

اینو مامان جون اینا از اونجا واست گرفتن            اینو هم مامانی اینا از شمال واست گرفتن

دووووووووووووووووووووووست داریم بووووووووووووس

پسندها (12)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (14)

مامان علی
13 مرداد 93 13:59
همه ی وسایلش مبارکش باسه..دختر یه قراری بزاریم همو ببینیم.فکر کنم پنج شنبه خوب باشه. ..بازم خبرت میکنم.سعی کن گوشیتو درست کنی
مامان مهنا
13 مرداد 93 14:08
هميشه به تفريح عزيزم چقدرم ناز و خوردني شدي ماشالله
مامان هلیا
13 مرداد 93 16:28
ماشاا... ماشا... دخملی چه خانومی شده واسه خودش ، اسپندش کن مامانی ایشاا... همیشه به گردش و مسافرت و خوشی معصومه جون
مامان مريم
13 مرداد 93 19:37
سلام-ممنون از پيامتون-معلومه خيلي برا وبلاگتون وقت گذاشتين. خيلي قشنگه خدا دختر نازتون رو براتون نگهداره خوشحال ميشم از راهنماييهاتون استفاده كنه دختر من مريم اصلا دوست نداره من پشت كامپيوتر بشينم بيشتر نوشته هام مال دو و سه نصف شبه
مامان زری
13 مرداد 93 22:51
سلام همیشه به گردش دقیقا ماهم همون روز تو ماکو مهمان بودیم که شما از مرز رد شدید همسرمن سه سال پیش به اون شهر ترکیه رقته اما من تاحالا از مرز خارج نشدم
خاله انسیه
13 مرداد 93 23:09
خیلی ناز شده عکساش هم خیلی خوب افتاده خصوصا عکس دومی که سوشرت تنشه وعکسی که توکالسکش مثل بزرگترها خوابیده.مامانی خیلی این عکس رو دوست داره. دوستدارم
ترنم
14 مرداد 93 8:03
همیشه به تفریح و مسافرت ایشاله همیشه خوش باشین لباسای خانم گل هم مبارکش باشه ایشاله زود زود آفت دهنش خوب بشه و دیگه هیچ نگرانی نداشته باشی این بوس هم برا مهیلا خوشگل خاله
گیلدا
14 مرداد 93 12:43
سلام خاله جون همیشه به شادی دوست جون خوشگل منو ببوس
مامان بهار
14 مرداد 93 13:53
ای جونم چه بزرگ و ناز شدی تو طلا خانم ....همیشه به سفر و شادی
مامانه ملیکا
14 مرداد 93 14:58
سلام عزیزم ماشالله چه دخمل نازی دارید خدا واستون حفظش کنه خیلی ممنون که به وبم سر زدید خوشحالم که دوست خوبی چون شما رو دارم همیشه به شادی و تفریح عزیزم لباسهاش هم مبارکش باشه خیلی قشنگن مثل خودش ایشالله که به شادی بپوشه از طرف من مهیلا جون رو ببوس
مامان مرجان
17 مرداد 93 17:50
سلام سفر به خیر آره معصومه جان یه روز در میون و گاهی هر روز . طبیعیه اصلا نگران نباش
یه نفر
18 مرداد 93 21:08
متن دیگه بذار یالا
مينا مامان اميرعلي
19 مرداد 93 17:55
خوش به حال مهيلا جون كه اين همه لباسهاي خوشگل واسش خريدن....
الهه مامان ساينا و سامي
21 مرداد 93 13:41
سلام گل نازم به وبلاگ ما هم سربزن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد