اولین مسافرت
عروسکم دلبندم نباتم قربون صورت گردت برم
امروز اومدم ازاولین مسافرتت که به ترکیه شهر ایغدیر رفتیم بگم عزیز دلم ما صبح که نمیشه گفت نیمه شب ساعت 2ونیم بامداد روز دوشنبه به سمت مرز بازرگان حرکت کردیم خدا رو شکر تو تا اونجا همش خواب بودی با بابا برات یه جا تو عقب ماشین
درست کرده بودیم که تو راحت بخوابی آخه وقتی تو بغلم میخوابی عرق میکنی خلاصه وقتی رسیدیم مرز تو رو تو کالسکتگذاشتیم
خیلی اونو دوست داشتی برای اولین بار بود وقتی گذاشتیم اول پی پی کردی مجبور شدیم بریم نمازخونه مرز اونجا تمییزت کنیم
خدا رو هزار مرتبه شکر مرز زیاد شلوغ نبود و ما به سرعت رد شدیم وقتی وارد مرز ترکیه شدیم پلیسای اونجا ازت خوششون اومده بود و باهات حرف میزدن بعدش سوار ماشین شدیم که شبیه ون بودن تو رو هم با کالسکت سوار کردیم چون باز و بسته کردن کالسکه زمان میبرد
حدودا یک ساعت بعد رسیدبم به ایغدیر بعد پیدا کردن هتل رفتیم به اتاقامون که یکم استراحت کنیم و ظهر واسه ناهار بریم بیرون اتاقا خیلی تمیز بود اسم هتلمون هم المپیا که سه ستاره بود
دخترم بابا خوابید همه هم رفتن تو اتاقاشون خوابیدن جز من و شما همش دنبال بازی بودی و منم خسته خلاصه ظهرشد همه سر حال و من خسته چون شبشم نخوابیده بودم بعد از خوردن ناهار عصر رفتیم بیرون تا یکم خرید کنیم ولی همشون بسته بودن چون اون روز عید فطر اونا بود
تو عصر خسته شدی همش داشتی گریه میکردی بهت شیر میدادم با ناله و غر میخوردی نمیدونم جات درد میکرد یا آب وهواشو دوست نداشتی بالاخره به زور ساعت7ونیم به وقت اونجا خوابیدی تا صبح فرداش منم اون شب خوابیدم
فرداش خوب بودی سوار کالسکه میشدی و به مغازه ها نگاه میکردی وقتی هم گرسنه میشدی میرفتم تو فروشگاهای لباس و جایی که لباس پرو میکنن بهت شیر میدادم
مردم اونجا آدمای خوبی بودن وقتی بهشون میگفتم میخوام شیر بدم بهم صندلی میدادن یا وقتی سوار تاکسی میشدیم پنچرها رو میبستن
خلاصه سه شب اونجا بودیم دخترم ما قبل از به دنیا اومدنت دو بار رفته بودیم ترکیه یه بار استانبول یه بار وان هر دفعه کلی چیز خریده بودیم ولی اینبار نتوستیم چیزی بخریم همش به تو خریدم چون لباس بچه گونه خیلی ارزون بود ولی بقیه چیزا گرون
وقت برگشتن هم به مرز به شهر دوبیازیت رفتیم و اونجا هم برات لباس خریدم
مامانی اینا هم به شمال (سلمان شهر) رفته بودن من وقتی دیدم ایغدیر جز گرونی چیزی نداره همش میگفتم کاش با اونا میرفتیم ولی خوب مسافرته بدی و خوبی هم داره
حالا بگم از شما که بیرون رفتنت شده یه روز در میون منم نگرانم ولی مامانی میگه که داری بزرگ میشی و همین طورمیشه ازخوابتم خیلی راضیم با ما میخوابی و با ما بیدار میشی آفرین دختر نازنینم
بی صبرانه منتظر عکسهای آتلیت هستم خیلی میخوام ببینم چه جوری شدن
امروز هم میخواستم ببرمت پیش دکترت اخه آفت دهنت میره وبرمیگرده و پاهاتم یکم سوخته ولی شلوغ بود وقت نداد موند برا فردا
خب گلم اینم اتفاقات این هفته و اولین مسافرتت
اینم عکس تو و بابا و باباجون تو شهر ایغدیر
اینم وقتی که تو کالسکت خوابیده بودی
اینم عکست تو لابی هتل
اینم از خریدای شما
اینو مامان جون اینا از اونجا واست گرفتن اینو هم مامانی اینا از شمال واست گرفتن
دووووووووووووووووووووووست داریم بووووووووووووس