مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دخمل مامان

4 ماهگیت مبارک دخترم

سلام عسلم  ماهگیت مبارک دخترم خوشحالم این ماهم با لطف خدا پشت سر گذاشتی و تو این چند ماه کنارم بودی و چه روزهایی با هم داشتیم دخترم دیروز با مامانی بردیم واکسنتو زدیم یکم گریه کردی من و خاله رفتیم بیرون چون طاقت گریتو نداشتیم وزنت200 گرم  تو 10 روز اضافه شده بود تاشب تب نداشتی ولی 4ونیم صبح یکم تب کردی که خدا رو شکرپایین آوردیم خیلی دوست داریم ستاره ی من                                                 ...
25 شهريور 1393

بزرگ شدن مهیلام

سلام عشقم سلام نفسم سلام پاره ی تنم دخترم الان تقربیا 10روزه اومدیم قم ومنتظر اومدن مامانی اینا هستیم بیان قم تا ببریم انشالله به سلامتی دومین واکسنت و بهت بزنیم آخه من و بابا دلشو نداریم خودمون ببریم و طاقت گریه کردنتم نداریم تو ماشالله اون قدر وروجک و شلوغ شدی که نگو یواش یواش داری با کمک من به شکم میفتی البته بعد از دو سه بار تمرین خودت یاد گرفتی اون روز که خودت برگشتی من و بابا از خوشحالی نمیدونستیم چیکار کنیم فقط موقع برگشتن دستت میمونه زیرت که من کمکت میکنم فدای تو بشم  تازگی ها هم یاد گرفتی با صدای بلند بخندی بعضی وقتا هم قهقه میزنی و وقتی شیر میخوری زیر چشمی به من نگاه میکنی و منم بهت لبخند میزنم تو هم میخند ی...
21 شهريور 1393

برگشتنمون به قم واولین سفر زیارتی تو

سلام عشقم نفسم عمرم مهیلای ملوسم فردا ولادت امام رضا برادر خانم فاطمه معصومه است که ما سال پیش همین موقع فهمیدیم تو داری میای اون روز بابا بی بی چک خرید ودر کمال ناباوری هر دو چراغش روشن شد خدایا شکرت به خاطر این نعمتت دخترم الان 3 روزه اومدیم قم اولش یکم برام سخت بود چون شش ماه بود تبریز بودم و کار و غذا پختن هم تعطیل بود ولی حالا همه چی به خودم افتاده دارم میمیرم یکمم دلم واسه مامانی اینا تنگ شده ولی دیگه چاره ای نیست خلاصه ......... چهارشنبه هفته پیش صبح ساعت 7و نیم حرکت کردیم و5 و نیم عصر رسیدیم من و تو رفتیم حرم اولین زیارتت بود تو حرم به چراغ ها و به حرم نگاه میکردی  زیارتت قبول کوچولو همون هفته سه شنبه ه...
15 شهريور 1393

روزت مبارک دخترم

دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت ، گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ ، گل فردای سپید چشم تو آینه ی روشن فردای من است دخترم گوهر من ، گوهرم دختر من تو که تک گوهر دنیای منی دل به لبخند حرامی مسپار ، دزد را دوست مخوان ! چشم امید به ابلیس مدار ای گوهر تابنده بی مانند خویش را خار مبین آری ای دخترکم ای سراپا الماس ، از حرامی بهراس … قیمت خود مشکن قدر خود را بشناس قدر خود را بشناس روزت مبارک  دختر نازم خیلی خیلی دوووووووووست داریم عاشقتیم از طرف مامان و بابا ...
6 شهريور 1393

100روزگی عسلم

سلام عشقم نفسم عمرم امروزشدی روزه انگارهمین دیروز بود بدنیا اومدی و شدی دنیامون خدایا شکرت به خاطر این نعمتت هفته ی پیش رفته بودیم باغ اداره بابایی کلی خوش گذشت بابایی واسه ناهار کباب خریده بود بعد از ناهار و کمی گشتن تو باغ برگشتیم دایی فک میکنه سردت شده بوووووس عصر اون روز من و تو و مامانی رفتیم حموم تا مامانی آموزش حموم کردنت و یادم بده کلی ذوق کردم قراره این دفعه خودم به تنهایی ببرمت حموم از دیروز روضه مامان جون به مدت 5 روز شروع شده ومنم سرگرم اونم خدا قبول کنه راستی اون روز مامانی داشت ناخوناتو  کوتاه میکرد که تو دستتو حرکت دادی وباعث شد یه زخم کوچولو تو انگشتت بیفته الهی برات بمیرم یه ...
3 شهريور 1393

اخبار این روزا

سلام عسلم سلام خانوووووووووومم دخترم با کمک خدا 3ماهت تموم شد و وارد 4ماه از زندگی شیرینت شدی تو تو این ماه خیلی چیزا یاد گرفتی میتونی دستات و زیر بالش بزاری و اونو از دوطرف بیاری بالا الان میتونی غلت بزنی با دستات بازی کنی و کسانی رو هم که بیشتر میبینی میشناسیشون این روزا یکم به سختی شیر میخوری نمیدونم میل نداری یا.........خدا میدونه ولی من دست از کار کوشش بر نمیدارم هی بهت شیر میدم دخترم این روزا دلم گرفته چون تا دو هفته ی دیگه برمیگردیم قم ومن وتو هم نزدیک شش ماهه تبریزیم و عادت کردیم و دل کندن از خانواده و شهرمون یکم سخته ولی این دفعه تو رو دارم و تنهایی تو قم واسم تموم شده انشالله با امید خدا اونجا همدم هم میشیم این روزا س...
30 مرداد 1393

تولد بابا

سلام هلو خانم خوبی زردآلوی مامان این چند روز که نبودم کلی اتفاق افتاده که نگو میخوام از امروز برات شروع کنم .... دیروز 21مرداد تولد بابا بود من از طرف تو یه دسته گل براش خریده بودم و مامانی هم یه جعبه شیرینی این اولین تولد بابا با  تو بود دخملم خیلی خوشحالم که امسال تو هم تو جمع ما بودی انشالله همیشه با هم در کنار هم زندگی خوب و شیرینی داشته باشیم ومن هم از همین جا تولد بابا رو بهش تبریک میگم همسر مهربانم تولدت مبارک صد سال به این سالها انشالله تولد100سالگی دیروز هم رفته بودیم دیدن نی نی یه نی نی دوست داشتنی  بنام ائلمان  که دختردختر عموی مامانی بودخیلی کوچولو بود وقتی بهش نگاه میکردم یاد تو می افتادم ک...
22 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد