مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره

دخمل مامان

اولین نوروز مهیلا گلی

سلام عسلکم سلام وجودم خانمم عشقم الهی فدات بشم من خوشحالم که این سال یعنی سال 1394اولین بهار باستانیتو کنار ما بودی سفره ی هفت سینی که با تمام وجود برات درست کردم ودر کنار آن کلی عکس انداختیم البته سفره ی هفت سینی که تو نظرم بود نشد به خاطره ی مریضی تو روز اول عید فکرم مشغول شد ولی به هرحال قشنگ شد روز اول عید که خونه ی مامانی بودیم رفتیم خونه ی مامان جون و بعد از دیدن اونا کلی جا رفتیم خونه ی خاله ها دایی ها عمه و.... روز7فروردین هم با دوست بابا عموهادی باهم رفتیم ائل گلی عموهادی عاشق توست ولی تو همش تو بغلش گریه میکردی که آخراش باهم رفیق شده بودین که باید از هم جدا میشدیم تو ائل گلی بستنی خوردیم که عموهادی خرید...
17 فروردين 1394

10ماهگی مهیلا وآخرین پست در93

سلام نفس مامان وبابا خوبی خوشگل من دخترم این چند وقت نمیتونستم و بیام وبلاگت وآپ کنم که بلاخره اومدم اول از همه 10 ماهگیت مبارک  خوشگلم و هم چنین اولین چهارشنبه سوریت تو این مدت کلی اتفاقات افتاده که یکیش همین چهارشنبه سوریته که با دو روز تاخیر با ماهگردت خونه ی مامانی گرفتیم دخترم خوشحالم این سال تو در کنار ما بودی الان تقریبا یه هفتست تبریزیم که فردای اومدن به تبریز رفتیم تولد ثنا جون که تو دختر شیطون نذاشتی من راحت بشینم همش گریه کردی و به من چسبیدی و نفهمیدم تولد از کجا اومد از کجا رفت عسلم کمتر ازنیم ساعت  به تحویل سال 1394 مونده که ساعت2 و 15 و تو اولین عید زندگیت و تجربه میکنی برات سفره ی هفت سین درست کردم ک...
1 فروردين 1394

9 ماهگی فرشتم و روز عشق

سلام نفس مامان وجودم ببخش اینبار خیلی دیر آپ کردم کلی تو این مدت مهمون و مسافرتمون و... اول از همه 9 ماهگیت مبارک چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود منتظر بودم تا 9ماه بگذره تا تو قدم های خوشگلتو بذاری زمین خدایا شکرت به خاطر این نعمت زیبات ما نهمین ماهگردتو با یه یک روز تاخیر برگزار کردیم تا باروز عشق باهم باشه اولین روز عشقت کنار ما مبارک الهی فدات شم من خووووووب............. حالا از مهمونا دو هفته پیش مامان جون و باباجون به مدت 5روز مهمان ما بودن بعداز رفتن اونا دو سه روز بعد مامانی اینا با خاله رقیه و پسرخاله محمدرضا اومدن خونمون کلی خوووش گذروندیم بعداز رفتن اونا هم به مدت 3شب رفتیم مسافرت به کیش که عکساش زیادن تو پست بعد...
2 اسفند 1393

8 ماهگیت مبارک عسلم

سلام عزیزم سلام مرواریدم دخترم ببخش این چند روز دیر اومدم سرم بدجور سرگرمه توئه اول از همه ۸ ماهگیت مبارک انشالله همیشه سالم و سلامت باشی دخترم با لطف خدا این ماه رو هم به پایان رسوندیم و وارد ماه ۹ از زندگی شیرینت شدی خدا روشکر تواین مدت کلی پیشرفت داشتی اول از همه کلمه ی ماما بابا رو یاد گرفتی و همش تکرار میکنی مخصوصا وقتی عصبانی میشی در بعضی از کلماتت کلمه ی عمه و اسم دایی امین نیز شنیده میشه فعلا نمیتونی چار دست وپا بری ولی تو این دو سه روزه یاد گرفتی روی زانوهات بمونی وخودتو تاب بدی وای وقتی میخوای به جلو حرکت کنی میفتی الهی مامان فدات بشه از این ماه کلی چیز به برنامه ی غذایت اضافه شده امیدوارم بخوری و یکم جون بگیری ...
30 دی 1393

جشــــــــــــــن دندونــــــــــی عسلـــــــــم

سلام دخترم امروز اومدم عکسای جشن دندونیتو بزارم انشالله میام بعدا از شیطنتات مینویسم جشن دندونیتو روز پنچ شنبه تاریخ تو خونه ی مامان جون برات گرفتم همه ی مهمونا اعم از خاله ها دایی ها و......که همشون قدم رنجه کرده بودن   این از کارت دعوتت که دایی امین درستش کرده واقعا خیلی زحمت کشید اینم از رد و پا ها که از در خونه تا دم آسانسور زده بودیم اینم از در آسانسور اینم از خود آسانسور اینم به در خونه چسبوندیم ولی یادم رفت عکس بندازم خودشو گذاشتم اینم از تزیین خووونه قوطی پاپ کرن ها لیوان ها بشقاب و....که به همشون عکس دندون و عکس خودت زده بودیم اینم از طرف دیگه ی خون...
16 دی 1393

اولیـــــــــــن یلدات مبــــــــــــــــارکـــــــــــــــــ

سلام دختر نازم عروسک خوشگل مامان الان ۳هفتست تبریزیم و شما ۷ماه و۱۴ روزه ای کلی خبر واتفاق ها افتاده که مهمتر از همه شب یلدا و جشن دندونیت بود که فوق العاده شد دهن مهمونا باز مونده بود خوب ما اینیم دیگه این روزا کلی پیشرفت داشتی الان میتونی بدون کمک بشینی ولی من همیشه مواظبتم  بعد سعی و تلاش برای چهار دست وپا رفتن میکنی دیگه همه رو میشناسی ولی از همه بدتر مامانی و خاله انسیه رو میشناسی با خاله انس گرفتی عاشق بابا هستی وقتی بابا بغلت میکنه عینکشو میندازی بعد با دو دستت صورتشو میگیری و با اون دوتا دندون کوچولوت  گاز میگیری این کارو با کسایی که میشناسی میکنی  دایی امین و هرجا ببینی با صداهای عجیب و غریبت باهاش حر...
8 دی 1393

7ماهگیت مبارک دار دار خبردار مهیلا شده دندون دار

سلام جیگر طلام عسلم امروز 27 آذر 1393 و شما 4 روزه از 7 ماهگیت گذشته ببخش به خاطر تاخیرم دخترم این دفعه کلی خبر خوش دارم اول از همه هفــــــــــــــــت ماهگیت مبارک انشالله هفت سالگی و بعد هفتاد سالگی از این ماه ماست و زرده ی تخم مرغ به وعده های غذاییت اضافه شده و تو عاشق ماستی پیشی من و دومین خبر مهم هم که خیلی خوشحالمون کردی رویش مرواریدت هست مبارکت باشه انشالله به سلامتی تمام دندونات و در بیاری دیروز بغل مامانی بودی داشتی باهاشون بازی میکردی که مامانی اون دندون کوچولوتو دید بعد من هم دستمو زدم دیدم بلــــــــــــــه یه چیز نوک تیز به انگشتم خورد دیگه نمیدونستم چیکار کنم به همه پیام زدم بهشون اطلاع دادم خدا رو شکر بدون تب...
26 آذر 1393

اخبــــــــــــــــــــار این روزها2

سلام خانمم سلام فندقم خووووبی عروسکم دخملم این چند روز که نبودم کلی اتفاقات افتاده که میخوام برات بگم اول از همه یه خبر خوووووش اونم اینکه فردا داریم بر میگردیم تبریز دو سه هفته اونجاییم کلیی خوش میگذرونیم خب بعد از اون بریم سراغ خبرها بعد از زدن واکسنت که کلی کم اشتها شدی و هر چی میدادم تو دهنت نگهش میداشتی مهرزاد جون مامان عرفان ناز بهم آبلیمو رو پیشنهاد داد که خدا رو شکر جواب داد منم کلی دعاش کردم نذر کرده بودم اگه تو با این کار بخوری برم تو حرم واسش نماز بخونم که انشالله فردا میرم و براش میخونم و دعاشون میکنم  ولی چون ریفلاکس داشتی آبلیمو شدیدش میکرد و این باعث میشد تو شیر نخوری این موضوع رو با مرضیه جون مامان علی در میون گ...
18 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد