مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

دخمل مامان

100روزگی عسلم

سلام عشقم نفسم عمرم امروزشدی روزه انگارهمین دیروز بود بدنیا اومدی و شدی دنیامون خدایا شکرت به خاطر این نعمتت هفته ی پیش رفته بودیم باغ اداره بابایی کلی خوش گذشت بابایی واسه ناهار کباب خریده بود بعد از ناهار و کمی گشتن تو باغ برگشتیم دایی فک میکنه سردت شده بوووووس عصر اون روز من و تو و مامانی رفتیم حموم تا مامانی آموزش حموم کردنت و یادم بده کلی ذوق کردم قراره این دفعه خودم به تنهایی ببرمت حموم از دیروز روضه مامان جون به مدت 5 روز شروع شده ومنم سرگرم اونم خدا قبول کنه راستی اون روز مامانی داشت ناخوناتو  کوتاه میکرد که تو دستتو حرکت دادی وباعث شد یه زخم کوچولو تو انگشتت بیفته الهی برات بمیرم یه ...
3 شهريور 1393

اخبار این روزا

سلام عسلم سلام خانوووووووووومم دخترم با کمک خدا 3ماهت تموم شد و وارد 4ماه از زندگی شیرینت شدی تو تو این ماه خیلی چیزا یاد گرفتی میتونی دستات و زیر بالش بزاری و اونو از دوطرف بیاری بالا الان میتونی غلت بزنی با دستات بازی کنی و کسانی رو هم که بیشتر میبینی میشناسیشون این روزا یکم به سختی شیر میخوری نمیدونم میل نداری یا.........خدا میدونه ولی من دست از کار کوشش بر نمیدارم هی بهت شیر میدم دخترم این روزا دلم گرفته چون تا دو هفته ی دیگه برمیگردیم قم ومن وتو هم نزدیک شش ماهه تبریزیم و عادت کردیم و دل کندن از خانواده و شهرمون یکم سخته ولی این دفعه تو رو دارم و تنهایی تو قم واسم تموم شده انشالله با امید خدا اونجا همدم هم میشیم این روزا س...
30 مرداد 1393

تولد بابا

سلام هلو خانم خوبی زردآلوی مامان این چند روز که نبودم کلی اتفاق افتاده که نگو میخوام از امروز برات شروع کنم .... دیروز 21مرداد تولد بابا بود من از طرف تو یه دسته گل براش خریده بودم و مامانی هم یه جعبه شیرینی این اولین تولد بابا با  تو بود دخملم خیلی خوشحالم که امسال تو هم تو جمع ما بودی انشالله همیشه با هم در کنار هم زندگی خوب و شیرینی داشته باشیم ومن هم از همین جا تولد بابا رو بهش تبریک میگم همسر مهربانم تولدت مبارک صد سال به این سالها انشالله تولد100سالگی دیروز هم رفته بودیم دیدن نی نی یه نی نی دوست داشتنی  بنام ائلمان  که دختردختر عموی مامانی بودخیلی کوچولو بود وقتی بهش نگاه میکردم یاد تو می افتادم ک...
22 مرداد 1393

اولین مسافرت

عروسکم دلبندم نباتم قربون صورت گردت برم امروز اومدم ازاولین مسافرتت که به ترکیه شهر ایغدیر رفتیم بگم عزیز دلم ما صبح که نمیشه گفت نیمه شب ساعت 2ونیم بامداد  روز دوشنبه به سمت مرز بازرگان حرکت کردیم خدا رو شکر تو تا اونجا همش خواب بودی با بابا برات یه جا تو عقب ماشین درست کرده بودیم که تو راحت بخوابی آخه وقتی تو بغلم میخوابی عرق میکنی خلاصه وقتی رسیدیم مرز تو رو تو کالسکت گذاشتیم خیلی اونو دوست داشتی برای اولین بار بود وقتی گذاشتیم اول پی پی کردی مجبور شدیم بریم نمازخونه مرز اونجا تمییزت کنیم خدا رو هزار مرتبه شکر مرز زیاد شلوغ نبود و ما به سرعت رد شدیم وقتی وارد مرز ترکیه شدیم پلیسای اونجا ازت خوششون اومده بود و ...
12 مرداد 1393
1115 12 14 ادامه مطلب

بزرگ شدن مهیلا

سلام پرنسسم مرواریدم جووووووووووونم الهی مامان فدات بشه عزیزم بعد واکسن زدنت که کلی ضعیف شدی تا سه شنبه همش حال نداشتی اون روز متوجه شدم که اصلا نمیتونی شیر بخوری نشستم کلی برات گریه کردم که الان گشنه موندی مامانی به دهنت نگاه کرد دیدیم پر از دونه های سفیده نگران شدیم و به دکترت زنگ زدیم اونم قطره ی نیستات و تجویز کرد 2روز بهت دادیم خدا رو شکر خوب شدی ولی دیروز دیدم اطراف دهنت چند تایی هست بازم دیروز دادم الانم خوب شده انشالله هیچ وقت دیگه نیاد چهارشنبه اون هفته هم کمرم بد جوری گرفت طوری که نمیتونستم بغلت کنم وشیر بدم به همین دلیل رفتم دکتر و ایشون هم گفتن سرما زده کرم وقرص داد و 2 تا هم آمپول خدا رو شکر الانم خوبم پنچ شبه اون هف...
1 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد