100روزگی عسلم
سلام عشقم نفسم عمرم
امروزشدیروزه انگارهمین دیروز بود بدنیا اومدی و شدی دنیامون خدایا شکرت به خاطر این نعمتت
هفته ی پیش رفته بودیم باغ اداره بابایی کلی خوش گذشت بابایی واسه ناهار کباب خریده بود بعد از ناهار و کمی گشتن تو باغ برگشتیم
دایی فک میکنه سردت شده بوووووس
عصر اون روز من و تو و مامانی رفتیم حموم تا مامانی آموزش حموم کردنت و یادم بده کلی ذوق کردم قراره این دفعه خودم به تنهایی ببرمت حموم
از دیروز روضه مامان جون به مدت 5 روز شروع شده ومنم سرگرم اونم خدا قبول کنه
راستی اون روز مامانی داشت ناخوناتو کوتاه میکرد که تو دستتو حرکت دادی وباعث شد یه زخم کوچولو تو انگشتت بیفته الهی برات بمیرم یه نقطه ی کوچولو که ازش خون میومدبابا شوخی میکرد که باید واست کمپوت بخریم این اولین زخمت توی زندگیته
آخراین هفته یعنی 5شنبه مصادف با ولادت حضرت معصومه و سالگرد عقد من و باباست البته با تاریخ قمری یادش بخیر........
این روزا یکم بیرون رفتنت مشکل شده گاهی2روز در میان گاهی هم 3روز خیلی نگرانتم هر کاری میکنیم نمیشه خدا خودش کمک کنه
تازگی ها هم یاد گرفتی زبونتو تو دهنت بازی بدی یا هم لب پاینتو میکنی دهنت کی خیلی بامزه میشی
اینم اتفاقات این روزا دخترم من و بابا
دیووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووونتیم