مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

دخمل مامان

15 ماهگیت . مسافرت ها. مریضی

1394/6/21 16:00
377 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفسم عشقم دخملم همه کسم ببخش این سری خیلی دیر اومدم کلی اتفاق افتاده که سرم بهشون گرم بود

از سفرمون به مشهد و شمال گرفته تا رفتن مامان جون و باباجون به مکه و خرابی تبلتم و دوربینمون و آخر سر مریضی تو

دخترم      ماهگیت مبارک دخترم زمان داره تند تند  میگذره و تو جلوی چشممان داری بزرگ میشی خدایا شکرت

عسل مامان ما درست 24 مرداد 1394 رفتیم مشهد صبح اون روز ساعت 8 پرواز داشتیم هتلمون از طرف حوزه بود و کلی هم خوشگل و تمییز و از همه چیز بهتر نزدیک حرم بود بلیطشو باباجون مهربووون واسمون خریده بود که نفسم تو راه مشهد اذیت نشه خداروشکر سفر چهار روزمون عالی بود تو هم دختر خوبی بودی اصلا اذیت نکردی فقط در غذا خوردنت یکم اذیت کردی که اونم اشکالی نداره

تو مشهد کلی جا رفتیم پارک ملت .پارک کوه سنگی که البته تو کوه سنگی با دوستای وبلاگیت قرار گذاشته بودیم و اولین دیدارمون بود البته تو تلگرام باهم بودیم و یکم از همدیگه آشنایی داشتیم خلاصه یه روز فوق العاده ای بود شش دوست وبلاگی که مامان دلسا جوووووون . مامان نگارجوووووووووووون و مامان حسام جووووون . مامان علیرضا جوووون. مامان مهدیه جوووووووون و ما

دختر ناز من تو اصلا تو حرم هم اذیتم نکردی همش میگفتی که بزاریمت زمین و راه بری اولین راه رفتنت تو خیابون هم تو مشهد اتفاق افتاد و الان میتونی تو خیابون راه بری

بعد سه روز کامل چهارشنبه ساعت 12 ظهر هم به سمت تبریز پرواز داشتیم تو موقع برگشتنت سرماخوردی و آبریزش بینی داشتی موقع برگشتن هم دایی امین اومد دنبالمون

فردای اومدنمون هم مراسم رفتن مامان جون به مکه بود و سرماخوردگیت شدید شد و منم مجبور شدم ببرمت دکتر ولی همش نق زدی و گریه کردی و چسبیدی به من اصلا نفهمیدم چجوری مهمونی تموم شد

بعد مراسم مامان جون مراسم باباجون بود که اونم تموم شد بعداز اون یکشنبه هم ساعت 6 صبح رفتیم فرودگاه تا بدرقشون کنیم و رفتن مدینه

بعد از رفتن اونا 3 شهریور هم همراه بابایی اینا رفتیم شمال <سلمان شهر> که از طرف اداره ی بابایی حل شده بود من که به اندازه ی موهام رفته بودم و بابا هم3 بار رفته بود تو هم اولین بارت بود که خیلییییییییییییی خوشت اومده بود ولی متاسفانه دوربینمون خراب شد یعنی تقصیر من شد یه آبلیمواز رستوران گرفتم تا تو سوپت بریزم دوربین روهم توی اون گذاشتم کل آبلیمو رفته بود توی دوربین

بعداز شمال هم برگشتیم قم و تو که تو تبریز درست 2ونیم ماه اونجا بودیم عادت کرده بودی سخت تحمل قم و میکردی و همش میگفتی ددرفدای ددر گفتنت بشم من

ولی مهیلا از پنج شنبه بیرون روی داشتی ولی اسهال نبودی روزی 4بار میرفتی که بردمت دکتر و خوب شدی ولی یهویی تب کردی سه تا دکتر عوض کردیم و همشون میگفتن ویروسیه ولی اصلا تبت فرق نمیکرد که روز یکشنبه که من و تو تنها بودیم تبت رفت بالا و هرکاری کردم پایین نیومد به بابا زنگ زدم اونم چون تو کلاس بود برنمیداشت که اون حین مامانی زنگ زد و از صدای من فهمید که ناراحتم بعدازکلی گرفتن بابا گوشیشو برداشت و بهش گفتم تب مهیلا پایین نمیاد دخترم فقط خدا میدونه چه حالی داشتم که بابااومد رفتیم بیمارستان اوناهم گفتن باید بستری باشه دخترم نمیدونی چه حالی شدم میگفتم نمیخوام بستری بشه دخترم چیزیش نیس ولی دکتر گفت اگه بستری نشه تشنج میکنه باباهم قبول کرد که بستری بشی اونجا بهت استامینفون دادن و تبت و گرفتن هنوز پایین نیومده بود 38 بود تبت بعد گفتن باید سرم بزنین دخترم نمیدونی چه حالی داشتم چه التماس هایی چه گریه هایی طوری که همه از اتاقاشون در اومده بودن و منو نگاه میکردن و دلداریم میدادن مگه رگه تو پیدا میشد طوری شد که منو و بابا رو از اتاق بیرون کردن

دخترم خیلی خیلی سخت بود ما درست 4 روز تو بیمارستان بودیم که تو تا دو روز بیمارستان تب داشتی که سومین روز تبت اومد پایین که بدنت عفونی شده بود عسلم تو این چهار روز کارم فقط گریه و دعا بود

دخترم نباتم تو رو خداااااااااااااا دیگه هیچ وقت مریض نشوووووووو من تحملشو ندارم البته اگه خدا و مامانی نبود نمیدونستم چیکار کنم بیچاره ها همون روز یکشنبه 6 ساعته خودشون رو رسوندن قم

دخترم درسته خیلی سخته و این روزا میگذرن ولی بخدا من تحملشو ندارم بگذررررررررررررررررریم

دخترم انشالله تا دوهفته ی دیگه میریم تبریز واسه آمدن مامان جون و باباجون حاضر بشیم

کلی عکس داری ولی حوصله ندارم بذارم انشالله حتما تو سر فرصت میزارم نفسم

عاشقــــــــــــــــتم فدات شم بووووووووووووووووووووووس

خدایا مواظب فرشته ی کوچولوم بااااااااااااااش

پسندها (9)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

مامان اعظم
21 شهریور 94 16:32
سلام دوست عزیزم من یه سوال تو بخش پرسش و پاسخ مطرح کردم اگر امکان داره میای ببینی ؟و نظرت رو بگی بهم خیلی حیاتیه و واقعا نمی دونم چکار کنم که بعد پشیمون نشم ممنون
فروشگاه لوازم جشن تولد نادین
21 شهریور 94 16:54
سلام انواع تم های تولد تم نوزادی تم دندونی بیسکوییت تم www.nadin-shop.ir
ــــــدلارامــــــ
21 شهریور 94 17:57
سلام مامانه نینی.ماشالا نینیه نازی دارین منم قراره خاله شم و واسه همین ی وبلاگ واسه نینیه تو راهیمون درست کردم خوش حال میشم ب وبم سربزنی اگرم با تبادل لینک موافق بودین بم خبر بدین ____________دلارام__________
گیلدا
21 شهریور 94 23:26
الهی مهیلام خدا رو شکر که خوب شدی خاله جون ایشالله دیگه مریض نشی
مامان لیدا
22 شهریور 94 1:11
15 ماهگیت مبارک باشه مهیلا جون انشالا همیشه تن کوچولوت سالم باشه و هیچ وقت مریض نشی
مامان مبینا
23 شهریور 94 1:02
ماهگردت مبااااااااااااااااااااااااااارک عزیز خاله وای ک چقد غصم گرفت از مریضی مهیلا جون ایشالله ک دیگه هیچ وقتمریض نشی عزیزم
مامان و بابایی دخمل بلا
23 شهریور 94 16:32
سلام مهیلای خوشگلم و مامانی خوب و مهربونش عزیز دلم خوبی ؟ الان مهیلا بهتره ؟؟ خیلی ناراحت شدم که بیمارستان بودین و این همه اذیت شدین ... انشاالله بلا دوره و هرگز دیگه مریض نشه نازدخترمون .... زیارت هم قبول ... التماس دعا دارم ازتون حسسسسسابی .. دوستتون دارم و میبوسمتون ...
مامان فاطمه سادات
24 شهریور 94 12:17
ان شالله که دیگه رنگ مریضی به خودت نبینی مهیلا جون دختر منم تقریبا مثل مهیلا بدنش عفونی شده بود و تبش 39بود ماهم تقریبا 4روز تو بیمارستان بودیم درکت میکنم خیلی سخته منم مثل تو روزای اول کارم گریه بود ولی خدا رو شکر که میگذره
مامان شهناز
24 شهریور 94 16:12
زیارتت قبول عزیزم.شنیده بودم مریض شدی خیییلی ناراحت شدم و شکر خدا که خوب شدب ایشالا دیگه دختر خوشگل ما اینطور مریض نشه
آلیز
2 آبان 94 13:50
انواع شال و کلاه دخترانه و پسرانه ، عروسک و ...... مادران خوش سليقه از فروشگاه آلیز ديدن نماييد : http://alizeshop.mihanblog.com خواهشمندیم ما را لینک نمایید با تشکر
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد