14ماهگی وجشن قدددم مهیلا و کلی اتفاقات
سلام یگانه دخترم مهیلام خوبی گلکم ..عشقم .نفسم
اول از همه 14 ماهگیت مبارک فسقل من این ماه هم با لطف خدا پشت سر گذاشتیم و تو داری مثل برق و باد بزرگ میشی خدایا شکرررر
دخترم این روزها که در تبریز میگذره کلی جا ها .مراسمات رفتیم و توهم خوشحال و شاد هستی و منم از خوشحالیت خوشحالم
دخترم اینو وقتی برات مینویسم که بابا با باباجون رفتن تهرااان واسه کارری که اگر حل شد برات مینویسم سپردیم دست خدا من و تو هم دلتنگ بابا هستیم و شاید من بیشتر فدای عشق خوشگل نازم بشم من{البته الان بابا برگشته}
دخترم الان تو تقریبا از چهاردست و پا رفتن خدافظی کرده و همش راه میری ماشالله به دخملم دیگه تو خونه جایی نمونده که بری و بگردی از دست تو بیچاره مامان جونات به کمدها به یخچال ها چسب زدن اخه تو شیطون میری در کابینت و باز میکنی و وسایل میرزی بیرون اون روز یه شیشه از کابینت برداشتی از دستت افتاد شکست و یکم پات زخم شد
دخترم بعد عید فطر یعنی شنبه عید فطر بود یکشنبه برات جشن قدم گرفتم البته خودمانی تقریبا10 تا مهمون داشتیم ولی یه جشن عالی و بی نظیر شد دست خودم درد نکنه برات عکساشو میزارم
اگه خدا بخواد 25 مرداد میریم مشهد از حوزه ی بابا جور شده ولی نمیدونم با چی میریم البته اولویت اول هواپیماست ببینیم خدا چه مصلحتی برامون میبینه
کلی کار هست ولی هیچ کدومشو هنوز انجام ندادم برای مراسم مکه رفتن مامان جون اینا باید برم خیاطی و بازار کلی خرید دارم اما با تو کوچولو نمیشه وقتی بغلت میگیریم میگی بزاریم زمین تا توهم راه بری ولی وقتی میزاریم میترسی ای وروجک
تو این مدت کلی جا رفتیم که عکساشو برات میزارم
الان از تو وروجکم بگم که خیلی کارها اداها و شیرین کاریات اضافه شده وقتی مهر میبینی سجده میکنی کلمه ی سلام و کامل بلد شدی و هرجا میریم اول میگی سل یعنی سلام بالا رفتن و پایین اومدن از تخت و میز و صندلی و یاد گرفتیالان هم همش میگی بده خودم غذا بخورم ازدست توولی الان نزدیک دوماهه اومدیم تبریز بغل دایی امین و بابایی اصلا نمیری همش گریه میکنی فقط بغل باباجون میرفتی که اونم چند روزی نمیری خیلی ناراحتم ولی در عوضش عاشق خاله انسیه هستی وقتی با اونی منم فراموش میکنی
الان میدونی جوراب و کفش واسه پاس و لباس واسه بدن از اعضای بدنت بینیتو میشناسی کلی کار و شیطنت بلدی ولی نمیدونم هروقت میخوام بیام برات بنویسم یادم میره فدای دخمل نازم بشم من
خوب حالا نوبت عکسا
اول بریم سروقت عکسای جشن قدم قبل از عکسا جا داره از مرضیه ی جون عزیزم مامان علی جون بابت درست کردن رد پاها تشکرویژه کنم ممنون عزیزززززززززم
اینم از گیفتات که خودم برات درست کردم اینارو خیلی وقت پیش تو قم درست کرده بودم
توشونم دراژه با پاستیل پا گذاشتم
عااااشق این عکستم
اینم از میز عصرانه
اینم از کیکت
اینم از ژلت فک نمیکردم به این قشنگی در بیاد
اینم از شیرینیت اول به مدل پا انتخاب کرده بودیم ولی از شانس ما آشپزش رفته بود شهرش >چون عید فطر بود تعطیل بود< بابای مهربونت کل قنادیای تبریز گشته بود آخر سر اینو پیدا کرد دستش درد نکنهکیکتم به قنادی کریمی تو سنگ فرشی سفارش داده بودیم
اینم دخترم کنار کادوهات
دست همشون درد نکنه
مامان جووون 50هزار.مامانی 50 هزار.عمه المیرا کفشای صورتی.مائده جووووووون کفشای مشکی.خاله فریده دوچرخه ی اسباب بازی.عمه رخساره هم جوراب و لباس زیر.آرزو جووووووون هم تاپ و تیشرت
من و بابا هم لباسی که تنته
بقــــــــــــــیه ی عکسا در ادامه ی مطلب
اینم یه شب افطاری مهمون باباجون تو رستوران ریحون
اینم یه روز تو باغ خاله رقیه اینا <آخرین عکس بغل دایی امین در کنار محمدحسن و محمد رضا پسرخاله های من و داداش های تو>
اینم تو در ائل گلی و باغلار باغی
اون سه تا عکس هم یه روز من و تو خاله انسیه رفتیم پارک پروین اعتصامی البته با دوچرخت
عکسای آخریت هم مربوط میشه به دو سه روز پیش که دخترخاله ی بابا الناز خانم به مناسبت رفتن مامانشون به مکه دعوت کرده بودن به پارک منظریه و تو هم با زهرا و مبینا بازی میکردی
اولین ایستادنت بدون کمک
اولین آب بازی تو استخرت
واونم فضولیت و خواب عروسکم
اینم یه شب با مامان جون اینا رفتیم دهکده ی بازی و تو هم خیلی خوشحال بودی
و آخرین عکس هم تو در کنار سفره ی افطار خونه ی مامانی اینا
یه روز هم با بابا رفتیم کوه عون ابن علی و سوار تله کابین شدیم از اونجاهم مهمون بابا تو هیلا مهدی افطاری کردیم
بعد رمضون هم رفتیم بناب ناهار خوردیم البته کباب مشهور بناب تو رهگذر
اینم کلی جا و اتفاقات دووووووووووووووست دارم قند نباتم
خدااااااااااااااااایا مواظب فرشتم باااااااااااش