13ماهگی دخملی و اومدنمون به تبریز
سلام دخترم .نباتم عسلم .وجودم
اول از همه 13ماهگیت مبارررک ببخشین خیلی خیلی دیرررررررررشد آخه اومدددددیم تبریز و کلی اتفااااقات که وقت نکردم بیام آپ کنم
تووووووووووو هم که خیلی وروجک و شلوغ شدی بزار اول ازهمه یه چیزی برات بگم
دخملم الان ماه رمضونه یعنی 17 رمضون
من به خاطر راه نرفتن تو نذر کرده بودم تا میلاد امام حسن تو راه بری درست شب نیمه ی رمضان و ولادت امام حسن خودت به تنهایی ایستادی و یه قدم رفتی درسته الان هم فعلا راه نمیری ولی کلا خودت وایمیستی و دو سه قدم میایی
اولین استارت راه رفتنت مباااارک نفسم
الان بریم درمورد اتفاقاتمون حرف بزنیم درست سه روز مونده به ماه رمضووون اومدیم تبریز اگه خدا بخواد نزدیک 3 ماه اینجاییم اوایل شهریور قراره مامان جون و بابا جون برن حج واجب و کلی برنامه داریم
وااای از تو وروجک بگم که خیلی شیطووون و شلوغ شدی از کمدها و کابینت ها بگیر تا یخچال ها همشون و بهم میزنی مرد عنکبوتی شدی از دیوارررها میگیری و راه میری الان هم دستتو ول میکنی و وایمیستی
عاااااشق آبی هرجا آب میبینی خودت و میکشی که منو ببرین اونجا مخصوصا حوض مامانی اینا از پله ها بالا میری و وقتی میرسی خودت میشینی برای خودت دست میزنی و نانای میکنی
کلی حرف میزنی بابا ماما بای بای تاتی تاتی به خاله انسیه هم میگی انی و کلی هم کلمات ترکی گلدی گدی که به فارسی میشی اومد و رفت و کلی کلمات که مشخص نمیشه چی میگی
الان هرچی میگم میفهمی و عمل میکنی مثلا میگم دست نزن نمیزنی میگم اونو بیار میاری حتی وقتی بهت عصبانی میشم هم درک میکنی و سرت و پایین میندازی یه چیزی نمیدم قهر میکنی فدای قهر کردنت بشم من
از مهمونیا بگم که تو این مدت رفتیم مامان جون اینا و مامانی اینا که همیشه هستیم
یه بار رفتیم خونه ی عمه ی من عمه ی خودت و خاله رقیه دیروز هم باباجون مهمون کردن رفتیم رستوران ریحووون افطاری
دختر گلم عاشقتم نفسم فدات بشم من
اینبار عکس نذاشتم چون فیش دوربینمون مونده خونمون انشالله سری بعد بوووووووووووووووووووووووس