روز پدر سفرمون به همدان
سلام.......عسلم....جیگرم.امیدم خوبی مامانی دخترم الان این و برات مینویسم تو بعد از غرزدن خوابیدی و دلمم پره.....چند روز اینجوری شدم دلم میخواد گریه کنم همش فک میکنم یه اتفاقی میخواد واست بیفته زود زود تبت و میگیرم فک میکنم تو هم از این کار من خسته شدی هردفعه یه چیزی میفته به سرم و همش تو مغزم بهش فک میکنم این بار هم راه رفتنته اصلا علاقه ای به راه رفتن نداری..وقتی دوستای هم سن و سالت راه میرن دلم هری میریزه میگن چرا این راه نمیره ....ازهمه پرسیدم یکیشون میگه قبل تول بعضی ها هم میگن بعد تولد نی نی هاشون راه افتاده ....تو نت هم سرچ کردم نوشته بودتا 14ماهگی طبیعیه ولی نمیدونم چرا این استرس دست از سرم برنمیداره دخترم چند روزه خیلی تنهایی به هم غلبه میاره هرکاری بگی کردم بیچاره بابا هم خیلی بهمون میرسه یه روز درمیون مارو میبره بیرون ولی......غربته و سختیش همش میگم کاش مامانی کنارم بود و بهم آرامش میداد ولی........کاش این روزا زود بگذره.....
خلاصه دخترم ببخش اگه سرت و بدرد آوردم تو هفته هایی که پشت سر گذاشتیم روز پدر بود که من سه روز زودتر گرفتم میخواستم بابایی رو سورپرایز کنیم آخه امسال اولین سال پدرشدن بابا بود به همین خاطر من و تو رفتیم واسه بابا یه دسته گل و پیراهن خریدیم و منم یه کیک پختم وقتی بابایی اومد خیلی شگفت زده شده.......
دختر که باشی میدونی اولین عشق زندگیت پدرته ....
دختر که باشی میدونی محکم ترین پناه دنیا آغوش گرم پدرته ......
هرکجا ی دنیا هم باشی چه باشه چه نباشه قویترین فرشته ی نگهبان پدرته.....
بعداز اون رفتنمون به همدان بود که ظهر پنج شنبه تاریخ 10اردیبهشت حرکت کردیم. از قم تا همدان همش 2ونیم ساعته اول رفتیم لاله جین چون میگفتن سفال ها و وسایل دکوریش خوبن من دو سه تا چیز واسه خودم خریدم ولی انصافن خیلی قیمتاش خوب بودن بعد از اون هم رفتیم غار علی صدر البته دیر رسیدیم و بسته بودن مجبور شدیم تو اونجا جا بگیریم و صبح بریم فردای اون روز رفتیم غار خیلی خوب بود چه هوای خنکی داشت وقتی به آبش دست میزدی دستت یخ میزد تو نیمه های غار خوابت گرفت آخه صبح زود بیدارشده بودی ولی وقت برگشتن که سوار قایق بودیم بیدارشدی و کیف میکردی بعد از اونجاهم سوار ماشین شدیم و برگشتیم خونمون.........
دخترم انشالله هفته ی بعد هم به سلامتی تولد یک سالگیته و قراره مامانی اینا و مامان جون و احتمال زیاد عمه بیان قم واسه تولدت شاید منم به عمه ی بابا که توتهرانه هم زنگ بزنم که ایشون هم بیان به هرحال اگه خدا بخواد هفته ی بعد سرمون شلوغ میشه زیاد تدارکات نمیتون ببینم دوست داشتم برات یه تولد بزرگ تم دار بگیرم ولی به خاطر مشکلات نشد انشالله سال های بعد امسال هم برات خونمون و تزیین میکنم کیک میخرم وشام مفصل درست میکنم نمیتونم این شب به یادمانی رو فراموش کنم بابا میگفت بیا بریم مشهد ولی من قبول نکردم دوست داشتم تولد یک سالگی رو برات بگیرم خیلی دلمم میخواست بریم مشهد ولی قسمت نشد انشالله اونم سرفرصت میریم الهی فدات بشم من......
از پیشرفتات بگم که خیلی باهوش شدی هرچی از زمین برمیداری میگم بیار به من زود میاری میدی بهم
وسط دوتا پشتی رو هم واسه خودت مخفیگاه کردی و هرچی که پیدا میکنی میبری میندازی اونجا از موبایل و کنترل گرفته تا قاشق الهی مامان فدات بشه
الان کلمه بابا هرزگاهی دده ممه ننه خیلی تند میگی کلن خیلی باخودت حرف میزنی که من نمیفهمم چی میگی
وقتی آب میخوریم خودتو میکشی که به منم بدین وقتی به زبان ترکی میگم سو یعنی آب میفهمی و گریه میکنی که بده
هرچی رواز هرجا برمیداری میدونی که مال اونجاس و میبری میزاری سرجاش کلاغ پر و یه شعر ترکی هم هست که تو ستت میخونم بلدی هروقت میخونم مثل من اداشو درمیاری
هرجا میرم دنبالم میای حتی حموم و دستشویی آشپزخانه رو نگو اگه در کابینتاش باز باشه سریع میای و همه جا میریزی بهم
خلاصه کلی شیطنت داری و ....فقط تو راه رفتن مشکل داری دو سه ثانیه خودت و نگه میداری ولی با ترس میشینی انشالله اونم حل میشه و به زودی راه میری و منم بیام تو سایتت از راه رفتنت برات بنویسم انشالله
دخترکم عروسک وجودم در همه حال من و بابا پشتیبانت هستیم و تا آخر عمرمون مراقبتیم مواظب خودددددت باش عروسک من
خدایا مواظب امانتیت باش بووووووس