روزی که مادر شدم
1سال پیش در چنین روزی دنیا صدای گریه ی کودکی را شنید کودکی زیبا و آرام
تولدت بهانه ای شد تا این فصل را و این روز را بیشتر دوست داشته باشم93/02/24ساعت 8:45دقیقه در بیمارستان شمس تبریز
از همان بدو تولد انگشت شصت را میمکید وصدای ملچ وملوچش در اتاق انعکاس می یافت وقتی پزشک قد و وزنش را اندازه گرفت
نوزادی با قد50و وزن3850گرم. شد گل سرسبد من تمام وجودم عشقم.عمرم ونفسم
دخترم چه روزاهایی پشت سر گذاشتیم از شیر نخوردنت تا مریضی و ......
اولین به شکم افتادنت
اولین سینه خیز رفتنت
اولین دندان در آوردنت
اولین چهار دست و پارفتنت
اولین زیارت
اولین مسافرتت
اولین تنهایی واولین های فراوان
وای دخترم باورم نمیشه تو بزرگ شدی و منم یه دختر یه ساله ی کوچولو دارم این روزا رفتن و دیگر هیچ وقت برنمیگردن گاهی دلم برای نوزادیت تنگ میشود ولی این روزا به پایان رسید
تو این یه سال کلی تجربه بدست آوردیم کلی باهم خندیدیم و با غمت اندوهگین شدیم ولی در کل این سال را هیچ وقت فراموش نخواهم کرد
و اینک تولد یک سالگی توست دوستت دارم مهیلام..................