اخبــــــــــــــــــــار این روزها2
سلام خانمم سلام فندقم خووووبی عروسکم
دخملم این چند روز که نبودم کلی اتفاقات افتاده که میخوام برات بگم اول از همه یه خبر خوووووش اونم اینکه فردا داریم بر میگردیم تبریز دو سه هفته اونجاییم کلیی خوش میگذرونیم
خب بعد از اون بریم سراغ خبرها بعد از زدن واکسنت که کلی کم اشتها شدی و هر چی میدادم تو دهنت نگهش میداشتی مهرزاد جون مامان عرفان ناز بهم آبلیمو رو پیشنهاد داد که خدا رو شکر جواب داد منم کلی دعاش کردم نذر کرده بودم اگه تو با این کار بخوری برم تو حرم واسش نماز بخونم که انشالله فردا میرم و براش میخونم و دعاشون میکنم
ولی چون ریفلاکس داشتی آبلیمو شدیدش میکرد و این باعث میشد تو شیر نخوری این موضوع رو با مرضیه جون مامان علی در میون گذاشتم و اون هم قطره ی متو کلوپرامید و بهم پیشنهاد کرد منم به دکترت زنگ زدم و بعشون گفتم اونم تایید کرد الانم بدک نیستی
هفته ی پیش ۵روز خونه ی همسایه پایینمون روضه بود که منو تو ۴ روزرفتیم که روز آخر روضه مامان جون هم که از تبریز اومده بودن هم بردیم بیچاره مامان جون میخواست ما رو سورپرایز کنه ولی باباجون اومدنشو بهمون لو داد خلاصه الان هم پیش ماست و قراره ۵شنبه با هم برگردیم
بابا چند روزه برام تبلت خریده چون نمیتونستم عکسای خوشگلتو به کسی بفرستم الان هر زمان عکستو میندازم به دایی امین و بابا میفرستم
دیگه اینکه علی جووون همراه مامان و باباشون نیم روزه اومدن خونمون وقتی داشتن از کیش به تبریز میرفتن یه سر هم به ما زدن و مارو خوشحال کردن شب ساعت ۳و نیم رسیدن صبح هم ۱۱رفتن من و بابا خیلی اصرار کردیم تا ناهاررو هم بمونن ولی اونا قابل ندونستن راستی مامان علی مرضیه جون برام یه بلووووز خوشگل از کیش سوغاتی خریده بود واسه شما هم یه دماسنج بامزه که خیلی شرمندمون کردن دستشون دردنکنه
اینم اتفاقات این سه هفته
نوبتی هم باشه میرسیم به شلوغات
شما داری یواش یواش خودتو به چهار دست و پا رفتن تمرین میدی نشستن تا دو سه دقیقه خوبه ولی بعدنشوق میکنی و میفتی ازسینه خیز رفتنت بگم که خیلی پیشرفت داشتی دیگه به هرچی میخوای میرسی
عاشق چایی هستی تا ما میخوریم خودتو میکشی و طوری لیوانو تو دستت نگه میداری انگاری چند ساله با لیوان چیزی خوردی
عاشق پرتقال بالیمو شیرین هستی سیبم دوست داری هر چیزی میدیم بهت میبری تو دهنت و بالثه هات میکنی و وقتی از دستت میگیریم گریه میکنی عاشق چند چیز تو خونه شدی که عکساشو برات میزارم
هر چیزی میفته زمین خودت و با هر زحمتی شده اعم از سینه خیز رفتن افتادن رو شی مورد نظرآخرسر هم گریه
با رورویکم که نگو انقدر با سرعت میری و عاشق اونی وقتی برمیدارمت گریه میکنی
راستی تو اتاق بابا یه تابلوی حرم امام رضاست که بابا هر روز تو رو مقابل اون تابلو نگهت میداره و به آقا سلام میدی اون روز داشتم تو بغلم میگردوندمت که رفتیم اتاق بابا با وارد شدن به اتاق تو نگاه کردی به تابلو و یه چیزی زمزمه کردی دخترم تمام موهام سیخ شدن با اون حرکتت قربون آقام بشم که تو کوچولو رو هم عاشق خودش کرده
تازگی ها هم کلمه اح اخ رو تکرار میکنی
به این مطلب عکس اضافه خواهد شد