مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره

دخمل مامان

اخبــــــــــــــــــــار این روزها2

1393/9/18 1:04
281 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانمم سلام فندقم خووووبی عروسکم

دخملم این چند روز که نبودم کلی اتفاقات افتاده که میخوام برات بگم اول از همه یه خبر خوووووش اونم اینکه فردا داریم بر میگردیم تبریز دو سه هفته اونجاییم کلیی خوش میگذرونیم

خب بعد از اون بریم سراغ خبرها بعد از زدن واکسنت که کلی کم اشتها شدی و هر چی میدادم تو دهنت نگهش میداشتی مهرزاد جون مامان عرفان ناز بهم آبلیمو رو پیشنهاد داد که خدا رو شکر جواب داد منم کلی دعاش کردم نذر کرده بودم اگه تو با این کار بخوری برم تو حرم واسش نماز بخونم که انشالله فردا میرم و براش میخونم و دعاشون میکنم 

ولی چون ریفلاکس داشتی آبلیمو شدیدش میکرد و این باعث میشد تو شیر نخوری این موضوع رو با مرضیه جون مامان علی در میون گذاشتم و اون هم قطره ی متو کلوپرامید و بهم پیشنهاد کرد منم به دکترت زنگ زدم و بعشون گفتم اونم تایید کرد الانم بدک نیستی

هفته ی پیش ۵روز خونه ی همسایه پایینمون روضه بود که منو تو ۴ روزرفتیم که روز آخر روضه مامان جون هم که از تبریز اومده بودن هم بردیم بیچاره مامان جون میخواست ما رو سورپرایز کنه ولی باباجون اومدنشو بهمون لو داد خلاصه الان هم پیش ماست و قراره ۵شنبه با هم برگردیم

بابا چند روزه برام تبلت خریده چون نمیتونستم عکسای خوشگلتو به کسی بفرستم الان هر زمان عکستو  میندازم به دایی امین و بابا میفرستم

دیگه اینکه علی جووون همراه مامان و باباشون نیم روزه اومدن خونمون وقتی داشتن از کیش به تبریز میرفتن یه سر هم به ما زدن و مارو خوشحال کردن شب ساعت ۳و نیم رسیدن صبح هم ۱۱رفتن من و بابا خیلی اصرار کردیم تا ناهاررو هم بمونن ولی اونا قابل ندونستن راستی مامان علی مرضیه جون برام یه بلووووز خوشگل از کیش سوغاتی خریده بود واسه شما هم یه دماسنج بامزه که خیلی شرمندمون کردن دستشون دردنکنه

اینم اتفاقات این سه هفته

نوبتی هم باشه میرسیم به شلوغات

شما داری یواش یواش خودتو به چهار دست و پا رفتن تمرین میدی نشستن تا دو سه دقیقه خوبه ولی بعدنشوق میکنی و میفتی ازسینه خیز رفتنت بگم که خیلی پیشرفت داشتی دیگه به هرچی میخوای میرسی

عاشق چایی هستی تا ما میخوریم خودتو میکشی و طوری لیوانو تو دستت نگه میداری انگاری چند ساله با لیوان چیزی خوردی

عاشق پرتقال بالیمو شیرین هستی سیبم دوست داری هر چیزی میدیم بهت میبری تو دهنت و بالثه هات میکنی‌ و وقتی از دستت میگیریم گریه میکنی عاشق چند چیز تو خونه شدی که عکساشو برات میزارم 

هر چیزی میفته زمین خودت و با هر زحمتی شده اعم از سینه خیز رفتن افتادن رو شی مورد نظرآخرسر هم گریه 

با رورویکم که نگو انقدر با سرعت میری و عاشق اونی وقتی برمیدارمت گریه میکنی

راستی تو اتاق بابا یه تابلوی حرم امام رضاست که بابا هر روز تو رو مقابل اون تابلو نگهت میداره و به آقا سلام میدی اون روز داشتم تو بغلم میگردوندمت که رفتیم اتاق بابا با وارد شدن به اتاق تو نگاه کردی به تابلو و یه چیزی‌ زمزمه کردی دخترم تمام موهام سیخ شدن با اون حرکتت قربون آقام بشم که تو کوچولو رو هم عاشق خودش کرده

تازگی ها هم کلمه اح اخ رو تکرار میکنی

به این مطلب عکس اضافه خواهد شد

 

پسندها (7)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان بهار
20 آذر 93 9:29
سلام عزیزدلم... خوبین؟صبح پنجشنبه تون بخیر. تمام مطالب وبلاگتون رو خوندم.همشو از اول تا اخر... خیلی خوبه... خاطرات خوشیه... ان شاءالله مهیلا جون بزرگ شن و بخوننشون و لذت ببرن... همچنین شما از نوشتن و مرور کردنشون...برای اومدن نی نی ما به خوشی و سلامتی هم دعا کنین...
مامان محمدطاها
20 آذر 93 10:50
چه دخمل نازی خدا واسطون حفظش کنه
مامان حديث
20 آذر 93 11:28
آفرين به مهيلا جونم كه اينقد پيشرفت داشته
مامان حديث
20 آذر 93 11:31
سلام معصومه جون خدا رو شكر كه مهيلا غذا خوردنش بهتر شد برعكس حديث من كه خيلي بد غذا شده اين روزا كه فك كنم به خاطر دندوناشه حديثم ميوه خيلي دوس داره ليمو شيرين اينا.. نميتونم بهش بدم آخه شنيدم مركبات خصوصا پرتقال برا زير 1 سال خوب نيس البته تو اينترنتم سرچ كردم ولي از دكتر نپرسيدم شما ميدين به مهيلا؟
نوشین
20 آذر 93 18:48
مبارک باشه مامان معصومه جون تبلتتقربونه دخملی که داره عادت میکنه به چهار دست و پا رفتنگلم چقدر این دخملی شیرین شده که نسبت به عکسه حرم آقا امام رضا عکس العمل نشون میده خدا حفظش کنه
مامان هلیا
21 آذر 93 0:13
سلام عزیزم، ماشاا... به مهیلا جون که اینقدر پیشرفت داشته.تبلت مامانی هم مبارک عزیزم ایشاا... به خوشی استفاده کنی و عکسای قشنگ باهاش بسندی راستی مامانی من هنوز نفهمیدم شما کجا زندگی میکنین ؟!قم،تبریز،مشهد؟
مامان علی
21 آذر 93 1:04
سلام. بابت زحماتمون ممنون....من خیلی دلم میخواست بمونم اما حسن کار داشت. ..کم زحمت دادیم؟؟ راستی از پشرفت و رشد خوب مهیلا جون باید به خدا شکر کرد...عاشق مهیلا هستم من... راستی احساس میکنم تو از من زیاد خوشت نمباد...دلیلشو باید مفصل بگم
♥مامان مرجان♥
21 آذر 93 20:55
سلام عزیزم سفرتون به خوشی باشه،و بهتون خوش بگذره روضه هم قبول آفرین به مهیلا گلی که سینه خیز میره نگاری ما که تنبله پیش ماهم بیا معصومه جان منتظریم
مامان حدیث
24 آذر 93 5:20
سلام گل خاله خوبی خوشگل خانومی داری بزرگ و خانوم میشی ها 7 ماهگیت مبارکه گلم
مامان شهناز
25 آذر 93 3:09
سلام مامانی مهیلای خوشگل و ناز چطوره. یه سوال معصومه خانوم الان شما به مهیلا پوره هم میدین? ببوسش ناناسو
مامان گیلدا
26 آذر 93 17:32
خدا مهیلا رو حفظ کنه خاله جون لطفا به گیلدای من رای بده ممنون http://www.niniweblog.com/upl/gilda1393/14187603198.jpg
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد