خاطره ی واکسن 6 ماهگی و مظلومیتت
سلام گلم عشقم خانمم
دخترم امروز اومدم از واکسنت که دو روز به خاطرش درد کشیدی برات بنویسم
چهارشنبه 93/08/28مامانی اینا ساعت 12شب رسیدن ماشالله بابایی 6ساعته اومده بود
فردای اونروز یعنی 5شنبه صبح ساعت 10 رفتیم مرکز بهداشت تا برای زدن واکسنت الهی برات بمیرم چقدر گریه کردی الان هم وقتی اون لحظه به یادم میفته گریم میگیره اشک از چشمات جاری شده بود و هق هق میکردی موقع زدن واکسن من رفتم بیرون وقتی گریه میکنی خودمو میرسونم و بغلت میکنم
اینبار هم وقتی بغلت کردم مثل همیشه آروم شدی اونجا یکم بهت شیر دادم بعد اومدیم خونه قطرتو دادم وخوابیدی ولی بعد از دو ساعت بیدار شدی و گریه کردی به خاطر پات وقتی تکونش میدادی دردش بیشتر میشد تا حالا این جور گریه نکرده بودی حوله سرد رو پات گذاشتیم و دوباره بهت قطره دادیم وآروم شدی تقریبا ساعت 4ونیم بود دیدم تب داری تبت38ونیم بود مامانی دست و صورتتو شست ولی نمیدونم چرا میلرزیدی من گریم گرفت گفتم ببریم دکتر ولی مامانی گفت الان قطره تاثیر میزاره همین جورم شد تبت پایین اومد
دخترم برات دعای توسل گرفتم و نماز حاجت خوندم مامانی هم گفت دعای نور رو هم بخون اونم خوندم و فوت کردم به آب زمزم ودادیم خوردی دیگه تب نکردی ولی اصلا پاتو تکون نمیدادی خلاصه تا شب خوب بودی ولی از 2ونیم شب دوباره تبت رفت بالا شده بود38و8دیگه داشتم میمردم عصر اون روز به دکترت زنگ زدیم اون گفت اگه زیاد باشه میتونین شیاف استفاده کنین ولی چون من قطره داده بودم تا سه ساعت نمیتونستیم چیزی بدیم به همین خاطرهمش پاشویه میکردیم و تو هم اصلا خوشت نمیومد وشدید گریه میکردی الهی فدات شم تا ساعت 4ونیم تبت پایین نیومد میترسیدم خدای نکرده تشنج کنی واسه همین بردیمت پیش دکتر
دکتر هم گفت نگران نباشین تب واکسن تشنج نمیاره وقتی اینو گفت خیالم راحت شد اومدیم خونه تبت اومد پایین خوابیدیم خدا روشکر تبت قطع شد ولی پات خوب نشده بود که اونم چند بار حوله گرم گذاشتیم خدا رو شکر امروز بهتری و میخندی
منم از خنده ی تو خوشحالم دخترم نفسم فقط به این فک میکردم اگه مامانی نبود من نمیتونستم از عهده این کارا بیام مامانی تو این شرایط سخت فقط دل داریم میداد خدا سایه ی پدر ومادرمو از سرم بر نداره تو این مدت خیلی خسته شد کم خوابی کشید غذا درست کرد یعنی تو این دو روز خیلی خستش کردم از خدا میخوام کمکم کنه تا تا عمر دارم کنیزشو کنم و لیاقت داشتنشو داشته باشم
از خاله انسیه هم تشکر میکنم اونم خیلی کمکم کرد در نگهداری تو در تمیز کردن خونه
از بابایی همین طور که به خاطر تو اون همه راهو اومد و از کارش زد تا تو واکسنتو بزنی دخترم تو باید همیشه سپاسگزار این دو فرشته باشی حتی اگه من کنارت نبودم
وقتی درد کشیدن تو رو میدیدم فقط شفاعت کل مریضا رو میخواستم تو هم کنار اونا
این واکسن بدنتو خیلی ضعیف کرده کلا بد غذا شدی فک کنم از استامینفونه هر چی میدم تو دهنت نگه میداری تا حالا چهار نوع برات سوپ درست کردم هیچ کدوم و دوست نداری همش تو دهنت نگهش میداری
از دوستام اگه کسی در مورد این کار مهیلا پیشنهاد داره بهم کمک کنه ممنون میشم اجرش با خدا
دخترم میبوسمت امیدوارم هیچ وقت مریضیتو نبینم و اون اشکات که همش از پلکات میریختن آمین
دوســـــــــــــــــــــــــــت دارم