مهیـــــــــــلا در تبریز
سلام دخمل نانازم قربون اون شیطنتات
عزیزم تو الان ماه وروزه هستی و امروزروزه اومدیم تبریز یه روز زودتر اومدیم چون اخبار گفت سه شنبه برف میباره واسه همین
درسته تو راه همش بارون بارید و نزدیکای تبریز برف هم دیدیم این اولین باران و برف زندگیت بود یعنی در تاریخ93/07/27 مهیـــــــــــــــــــــــــــــلا خااااااااااااااااااااااااااااانم اولین برف وبارونشو دید
تقریبا ساعت 15 رسیدیم ولی اول رفتیم خونه ی خودمون ساکامونو گذاشتیم شوفاژها رو روشن کردیم بعد اومدیم خونه ی مامانی اینا
روز سوم یعنی چهارشنبه بردمت مسجد امام صادق ولی عصر که مامانی به اون مسجد میره و به دوستاش قول داده بود که یه بار ببریم تا اونا ببیننت
دوستای مامانی عاشقت شده بودن همه میگفتن شبیه خودمی الهی مامان فدات بشه بعد از مسجد رفتیم فلکه که من میخواستم دو سه تا لباس واسه خودم بخرم ولی نمیدونم چرا همش گریه کردی و مجبور شدیم تو با خاله تو ماشین بشینی که وقتی برگشتیم دیدیم خوابیدی
راستی واسه اولین بار هم سوار روروئک کردم که عاشقش شدی همش دکمه هاشو میزنی و ذوق میکنی
کلی لباس تنت میشه که تو سیسمونیات بودن وقتی میپوشی شبیه ماه شب چهارده میشی
دیگه برات بگم از شیر خوردنت که گوش شیطون کر یکم بهتری وقتی یکم برناممو تغییر میدم بازم نمیخوری اخه دکتر گفته چیزایی که از شیر درست میشه نخورم ولی خوب نمیشه که
حساسیتت یکم خوب نشده شبا بیشتر میشه مثل موشا بینیتو میکشی و از چشات آب میاد الهی فدات شم
این جمعه اولین سالگرد مراسم مامان بزرگمه که تو خونه مامانی برگزار میشه
دیگه برات بگم که فردا اول محرمه و بابا و دایی از امشب میخوان برن دسته عزاداری انشالله اگه قسمت شد یه بارم تو رو میبرم
از وقتی اومدیم تبریز مامانی برات آب گوشت میده که از فرنی خیلی خیلی دوست داری وقتی میدم هی دست و پا میزنی و بازم میخوای
خووووووووووووووووووووب دیگه حرفی نیست یا حق