وقتی بودنت را فهمیدیم ...
دخمل مامان من میخوام زمانی که فهمیدم داری میای و چه حال و هوایی داشتیم رو بنویسم :
همین طور که گفتم تو درشب میلاد مشخص شدی و ما تازه از تعطیلات تابستانی که در تبریز بودیم برگشته بودیم و بابا جون و مامانی هم مهمون ما بودن که اونا رفته بودن حرم حضرت معصومه(س) برا زیارت که من و بابا وقتی با بی بی چک فهمیدیم تو داری میای زود به مامانی زنگ زدیم واین خبر رو بهش دادیم تو تلفن اونقدر خوشحال شد که نگو من هم داشتم گریه میکردم چون باورم نمی شد بعدش بابایی به تبریز زنگ زد و به مامان جون اینا خبر داد اونا هم باورشون نمی شد خلاصه صبح رفتیم آزمایشگاه خون دادم و جوابش مثبت بود دیگه واقعا فهمیدم تو هستی بعداز اون زنگ پشت زنگ واسه تبریک
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی