مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

دخمل مامان

جلفا❤️

سلام وروجکم خوبی امروز روز سه شنبه ۶تیر۱۳۹۶هست وروز بعدی عید فطر انقدر شلوغ و شیطون شدی بعضی وقتا دیگه از دستت کلافه میشم شلوغ که میگم خیلی خیلی شلوغ دیگه اینبار تو تبریز همو رو کلافه کردی بگذریم امروز با مامانی اینا رفتیم جلفا اول رفتیم تو باغ و کلی زرد آلو چیدیم بعدم که رفتیم بازار گردی برات دوتا شلوار راحتی خریدم و یه جفت جوراب انقدر شلوغ بود جلفا که مجبور شدیم زود حرکت کنیم زود هم حرکت کردیم ۱ ساعت تو ترافیک موندیم خلاصه روز خوبی بود بگذریم که چقدر تو ماشین اذیتمون کردی فردا هم مهمونی پسرایسان انشالله اگه عکس بندازم میزارم برات عاشقتم شیطون خودم ️ ️ ️ اینم فقط یه عکس از امروز اینم پسر آیسان اس...
7 تير 1396

روز آخر ماه رمضان

سلام دخترک نازنینم امروز بابا مارو برد افطاری مهمونی اول رفتیم ائل گلی کلی خوشت اومده بود از آب پارک چون کشتیا هم داشتن روی آب حرکت میکردن فک میکردی دریاست بعدش همش ازخودت مدل میدادی که عکس بندازیم بعدازاون هم رفتیم کبابی باغلارباغی نزدیک کافی شاپ وحید کباب خوردیم خلاصه روز خوبی بود فردا هم عید فطر هست میخواییم بریم نماز عید فطر جمعه هم به احتمال زیاد برگردیم قم دوست دارم عشق وروجک خودم ...
5 تير 1396

بعد از مدتها برگشتم😊

سلام دخترگل خودم الان در ماه مبارک رمضان هستیم واز ۱۷ رمضان اومدیم تبریز دخترگلم تو الان ۳ سالگیتو تموم کردی تولدتو در قم برگزار کردیم مامان و باباجون هم از تبریز اومدن واسه تولدتت نی نی وبلاگ ورژن جدیدی گذاشته که با تلگرام هم میشه پست بزارم انشالله از این به بعد میام و برات مینویسم خیلی خیلی دوست دارم عاشقتم ...
2 تير 1396

پایان شیر خوارگیت ❤❤❤

سلام دختر قشنگم فرشته ی نازنیم 💋امروز اومدم واست درمورد باز کردن از شیر برات بنویسم یادش بخیر دوسال قبل تو رو با تختت آوردن کنارم تا تو رو برای اولین بار شیر بدم شیری از وجود خودم 😳 یادمه پرستاره گفت چون وزنت زیاده باید بهت تند تند شیر بدم تا قندت نیاد پایین وقتی پرستار برای اولین تو رو روی سینم گذاشت و شروع کردی به خوردن یادم نمیره ولی چون من نوک سینم خوب نبود به سختی میخوردی ولی تلاشتم از دست ندادی درست تا دهمین روز به سختی میخوردی و از اونجاییم که اصلا دوست نداشتم شیر خشکی بشی تلاشمو میکردم درداشو تحمل میکردم که بالاخره موفق شدم که بخوری😉 بعداز واکسن دوماهگیتم دهنت آفت زد طوری که نمیتونستی شیر بخوری و منم همش گریه میکردم که گشنه موندی...
2 خرداد 1395

تولد دوسالگی رنگین کمان زندگیم مهیلام🎂

سلام فرشته ی قشنگم رنگین کمان من تولدت مبارک خوشگل مامان تولدت و یه روز زودتر گرفتم و البته سه نفری 😳 هیچ کس نیومد تولدت اما اشکالی نداره کلی برات تدارک دیدم و خیلیم خوش گذشت این از تبریک وبلاگ و اسمت تو متولدین امروز اونم از گروهمون تو تلگرام که اسم گروهو به نام اسمت زدن ممنون دوست جونیام❤❤❤ اینم از تولد رنگین کمان من قربونت بشم من💋💋💋 🎂🎂🎂🎂🎂🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎈🎈🎈🎈🎈🎈   انشالله از فردا هم پروژه ی شیرتو شروع میکنم امید بخدا🌹 ...
24 ارديبهشت 1395

سفرمون به مشهد💝

سلام دختر قشنگ و دوست داشتنی من  اومدم از سفر مشهدمون برات بنویسم این دومین سفرت به مشهد مقدس بود ولی فک کنم این مشهدت با اون یکی مشهدت بهت خوش گذشت ساعت پروازمون ۲۲ شب بود بابا از کلاس اومد و ساعت ۷ قمو ترک کردیم به سمت فرودگاه تهران ساعت ۸ نیم رسیدیم و تحویل بار و گرفتن کارت پرواز  تو وروجک هم از محیط بزرگ فرودگاه خوشت اومده بود همش این طرف و اون طرف میرفتی  بعد از مدتی سوار هواپیما شدیم اوایل خوب نشسته بودی ولی وقتی هواپیما ارتفاع میگرفت و گوشات گرفته میشد جیغ میزدی و دستتو میزاشتی رو گوشات خوبه این اولین پروازت نبود😰 خلاصه بعد یه ساعت رسیدیم مشهد و سوار تاکسی و پیش به سوی هتل  هتلمون تو امام رضای ۱۸ بود ...
6 ارديبهشت 1395

سال جدید و۲۳ ماهگی نباتم❤

سلام دوستای گلم و عسلک مامان مهیلام عیدتون مبارک انشالله سال خوبی رو داشته باشین ۲۳ ماهگیت مبارک فرشته ی نازم❤❤❤ دختر نازم ما 16اسفندماه راهی تبریز شدیم و هفته ی بعدش رفتیم ماکو چون گفته بودن جنسای ارزونی هست ولی ما چیزی پیدانکردیم و دست خالی برگشتیم برای همین خریدای عیدمونو از تبریز انجام دادیم امسال سفره ی هفت سین رو تو خونه ی مامان جون اینا پهن کردیم و چهارشنبه ی آخر سال رو خونه ی مامانی برگزار کردیم امسال هم مثل پارسال کلی عید دیدنی رفتیم و عیدی جمع کردی فک کنم 7 فروردین بود که با مامان جون اینا رفتیم آستارا و یه شب موندیم عوضش از اونجا کلی خرید کردیم و رفتیم دوست وبلاگیمونو نگین جون مامان طاها گلی رو دیدیم ولی چون طاها سر...
28 فروردين 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد