مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

دخمل مامان

سفرمون به مشهد💝

1395/2/6 16:51
376 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگ و دوست داشتنی من 

اومدم از سفر مشهدمون برات بنویسم

این دومین سفرت به مشهد مقدس بود ولی فک کنم این مشهدت با اون یکی مشهدت بهت خوش گذشت

ساعت پروازمون ۲۲ شب بود بابا از کلاس اومد و ساعت ۷ قمو ترک کردیم به سمت فرودگاه تهران ساعت ۸ نیم رسیدیم و تحویل بار و گرفتن کارت پرواز 

تو وروجک هم از محیط بزرگ فرودگاه خوشت اومده بود همش این طرف و اون طرف میرفتی 

بعد از مدتی سوار هواپیما شدیم اوایل خوب نشسته بودی ولی وقتی هواپیما ارتفاع میگرفت و گوشات گرفته میشد جیغ میزدی و دستتو میزاشتی رو گوشات خوبه این اولین پروازت نبود😰

خلاصه بعد یه ساعت رسیدیم مشهد و سوار تاکسی و پیش به سوی هتل 

هتلمون تو امام رضای ۱۸ بود عالی بود از همه جهت غذاهاش که سلف سرویس بود و کلی غذا و امکاناتشم خیلی عالی👌

وقتی رسیدیم هتل تو لابی هتل بابایی بود تو پریدی بغلش و بوسش کردی و از سورپرایزت خبر نداشتی وقتی رسیدیم اتاق شوکه شدی چون همه ی کسانی که دوسشون داشتی تو اتاق بودن نمیتونم اون لحظه ی تو رو بنویسم از شوقت میرفتی بغل مامان جون بعد میگفتی انی بعد مامانی کلا تو بغل همه ولو میشدی تو اتاق متوجه شدیم که بابا جون هم داره میاد پس جمعمون جمع بود خدارو شکر💝💝

تو غذا خوردن منو اذیت کردی نمیخوردی یاهم تف میکردی منم گریم میگرفت از امام رضا خواستم کمکم کنه قبل خواب به فکرم رسید تو تو جمع نمیخوری و همش دنبال شیطنتی خلاصه تصمیم گرفتم غذاتو بکشم و ببرم تو لابی یا راه پله ها اونجا غذاتو بدم و همینجوریم شد و تو تو اونجاها غذاتو  میخوردی شکر خدا

کلا دختر خوبی بودی و منم ازت راضی بودم ممنون فرشته ی من 

این عکست تو فرودگاه دارم از گوشیم برات عکس میزارم نمیدونم چرا این شکلی میشه😰

 

باهم میرفتیم حرم دسته جمعی قشنگ میشستی نماز میخوندی قربونت بشم چادرتم که عالی سر میکنی  کلا سفر به یاد موندنی شد و خیلی بهت خوش گذشت 

 

اما از شیطنتات بگم 

این چند روزه کلا کلمه های سخت و آسان و تکرار میکنی

از چیزی بترسی میگی آقا الانم تازه تازه خاله بازی میکنی کیف منو بر میداری میندازی گردنت موبایل بابا و پول و یه بشقابم میزاری تو کیف و چادرتم سر میکنی و نی نیتم دستت میگیری😘

عاشق موبایل نبلت و کامپیوتری والبته جالبش اینجاست که طرز استفادشم بلدی😉

چندروز دیگه هم تولدته و امتحانات بابا هم شروع شده فعلا کسی نمیخواد بیاد تولدت شاید همون سه نفری گرفتیم

دوست دارم یه عالمه 

اینم از رور پدر

🙋🙋🙋🙋🙋🙋

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

همیلا
17 اردیبهشت 95 16:29
ای جوون چه دخملی
یارا
20 اردیبهشت 95 17:15
خوش ب سعادتتون زیارتتون قبول.
مامان مهنا
30 اردیبهشت 95 2:57
زیارتتون قبول باشه افرین به مهیلا جووونی که دختر خوبی بوده
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد