مهیلا ی من
سلام دخمل نازم خوبی الان که دارم اینو مینوسم تو خوابیدی ونمیدونم تو خواب چی میبینی که با اون لبای کوچولوت داری میخندی
ببخش این روزا کم اومدم واست پست بزارم آخه میدونی گلم یکم حال ندارم سرم گیج میره شکمم درد میگیره بعضی وقت ها هم از بی خوابی سرم درد میگیره خلاصه خیلی ضعیف شدم
دخملم سه شنبه ای که گذشت مراسم دید و بازدید شما بود که همه ی فامیل ها و دوست و آشناها واسه دیدن شما اومده بودن
فردا هم مامانی واسه شما ولیمه تدارک دیدن واسه 10 روزگی شما من و بابا هم یه کیک با تصویر خوشگل شما سفارش دادیم
دخملم این روزا تو به زور داری شیر میخوری البته یکیشو چون نمیتونی مک بزنیدیروز بردیمت دکتر تا اون بتونه بهت کمک کنه از دیروز تا حالا یکم بهتری مهیلا ازت خواهش میکنم سعی خودتو بکنی
شبا هم خیلی خوب میخوابی تا من بیدارت نکنم بهت شیر بدم خودت بیدار نمیشی یکم مثل بابا خواب آلو هستی فدات بشم الهی
دخملم ببخش دیگه نمیتونم از این بیشتر برات بنویسم چون سرم گیج میره انشالله دفعه بعد میام خاطره زایمانتو مینویسم که خیلی درازه الان حال ندارم فعلا بوووووووووووس بای