یه روز بد
سلام دخمل خوشگلم خوبی مامان الهی فدات شم
مربای خوشمزم امروز یه روز افتضاح بدی برام بود گلم الان که اینارو واست مینوسم دارم گریه میکنم
من فک میکردم امروز بهترین روز برام خواهد شد ولی این طور که میخواستم نشد چون هم بابامحمدرضا میخواست بیاد هم میخواستم بیام تو کوچولو رو ببینم
صبح زود حدودا ساعت 6بابا به گوشیم زنگ زد که بیا پایین من رسیدم آخه خونه ی ما یه طبقه پایین خونه ی مامان بابا ایناست ومن هر سه شنبه شب به خونه اونا میرم تا صبح بابایی بیاد بریم پایین خونه ی خودمون خلاصه وقتی رفتیم خونه ی خودمون بابایی گفت خستم ومنم گفتم آره بیا زود بخوابیم چون صبح باید 11ونیم بریم سونو وقت داریم خلاصه خوابیدیم من به خاطر اینکه خیلی خوشحال بودم صبح یکم از بابا زود بیدارشدم بعد بابایی رو صدا کردم من و بابا انقدر خوشحال بودیم که بابایی اون آهنگی رو که تازه به وبت زدیم باز کرده بود با شادی و شوخی حاضر شدیم وبرای صبحانه رفتیم بالا که ای کاش نمیرفتیم درو زدیم باباجون درو باز کرد وگفت حال مامان جون اصلا خوب نیست ودراز کشیده آشپزخونه نمیدونی چه حالی شدم خلاصه یکم اونم با استرس صبحونه خوردیم و منم به خاله بابا زنگ زدم که من دارم میرم سونو شما بیاین پیش مامان جون آخه گلم اونا هم تو همون ساختمان زندگی میکنن
من وبابایی رفتیم سونو دکتر واسم اسکن قلبتو نوشته بود که من باید به تنهایی انجام میدادم من یکم ترسیدم واسترس گرفتم چون اولین باری بود که انجام میدادم بعدش پرستاره گفت برو بیرون واسه سونو میتونی با شوهرت بیای منم با خوشحالی از اون اتاق اومدم بیرون به بابا گفتم ومنتظر شدیم بعد اسممونو خوند ورفتیم تو تا شما فسقلی رو ببینیم همه چیز خوب بود حتی وزنت 3250گرم بود ولی ضربانت نه..........
وقتی دکتر اینو گفت فک کردم قلبم اومد دهنم بعدش آقای دکتر گفت برو پیش دکترت و اونم یه باره دیگه صدای قلبتو بشنوه که من به مامانی زنگ زدم و بهش گفتم و با هم پیش دکترت رفتیم اونم گفت بله نا منظمه دیگه گفتم داری میای پیشم ولی دکتر گفت اول برین پیش یه دکتر قلب بعدش ببینیم چی میشه خلاصه رفتیم پیش دکتر قلب و اون هم از شانس ما آشنا دراومد آقای دکتر بهمن راستکار فوق تخصص قلب کودکان
خلاصه ما رو به نوبت نذاشت و رفتیم تو گلم هم ازمن هم از شما اکوی قلب گرفت که ضربان قلب من از تو شدیدتر و فشارم به 17رسیده بود دکتر گفت ساختار قلبی جنین عالیه فقط ریتمش ضعیفه واونم فک کنم از من بودکه استرس داشتم یه قرص واسم نوشت و گفت یه هفته مصرف کنم تا ببینیم چی میشه که این داره منو ناراحت میکنه...............
از این ورم که گفتم حال مامان جون به هم خورده بود از آپاندیسش بود و الان تو اتاق عمله
خوب حالا نگرانیم هم من هم بابا و هم همه دختر نازنین من تو رو جون من تو روجون هر کسی که دوست داری زود خوب شو من نمیخوام اینجوری باشی تو داده ی خدایی ما تو رو از امام رضا و خواهرش خانم معصومه خواستیم
خدایا به خاطر هر کی که دوسش داری تو رو به حق ماه رجب که فردا اولین روزشه تمام مریضا رو شفا بده کوچولوی منم شفا بده ای خانم معصومه الان که نزدیک دو ماهه اومدم تبریز منو فراموش کردی تو قم که بودم هوامو بیشتر داشتی من دخملمو از شما میخوام
دخترم الان همه رفتن بیمارستان ومن وخاله انسیه تنهاییم دلم گرفته از همه چیز از همه کس کسی نیست که حرف دلمو بهش بگم الان من از همه چیز بیشتر به دلگرمی بابات نیاز دارم که اونم رفته بیمارستان دلم پره خیلی هم پره خوب نازکم دیگه نمیخوام بیشتر از این وبلاگتو با این حرفا وغصه ها خراب کنم تو دلم میکشم وبه کسی نمیگم الهی فدای اون حرکاتت بشم من فعلا میرم تا بعدا با خبرای خیلی خیلی خوب بیام واست بنویسم دخترم دعام کن از همه ی دوستام میخوام دعام کنن که چیزی واسه دخملم نشه خیلی نیاز دارم دعاتونو
دخترم فعلا رفتم یه بوس واسه عروسک ناناشم