مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

دخمل مامان

یه روز بد

1393/2/10 23:34
1,369 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل خوشگلم خوبی مامان الهی فدات شم

مربای خوشمزم امروز یه روز افتضاح بدی برام بود گلم الان که اینارو واست مینوسم دارم گریه میکنم

من فک میکردم امروز بهترین روز برام خواهد شد ولی این طور که میخواستم نشد چون هم بابامحمدرضا میخواست بیاد هم میخواستم بیام تو کوچولو رو ببینم

صبح زود حدودا ساعت 6بابا به گوشیم زنگ زد که بیا پایین من رسیدم آخه خونه ی ما یه طبقه پایین خونه ی مامان بابا ایناست ومن هر سه شنبه شب به خونه اونا میرم تا صبح بابایی بیاد بریم پایین خونه ی خودمون خلاصه وقتی رفتیم خونه ی خودمون بابایی گفت خستم ومنم گفتم آره بیا زود بخوابیم چون صبح باید 11ونیم بریم سونو وقت داریم خلاصه خوابیدیم من به خاطر اینکه خیلی خوشحال بودم صبح یکم از بابا زود بیدارشدم بعد بابایی رو صدا کردم من و بابا انقدر خوشحال بودیم که بابایی اون آهنگی رو که تازه به وبت زدیم باز کرده بود با شادی و شوخی حاضر شدیم وبرای صبحانه رفتیم بالا که ای کاش نمیرفتیم درو زدیم باباجون درو باز کرد وگفت حال مامان جون اصلا خوب نیست ودراز کشیده آشپزخونه نمیدونی چه حالی شدم خلاصه یکم اونم با استرس صبحونه خوردیم و منم به خاله بابا زنگ زدم که من دارم میرم سونو شما بیاین پیش مامان جون آخه گلم اونا هم تو همون ساختمان زندگی میکنن

من وبابایی رفتیم سونو دکتر واسم اسکن قلبتو نوشته بود که من باید به تنهایی انجام میدادم من یکم ترسیدم واسترس گرفتم چون اولین باری بود که انجام میدادم بعدش پرستاره گفت برو بیرون واسه سونو میتونی با شوهرت بیای منم با خوشحالی از اون اتاق اومدم بیرون به بابا گفتم ومنتظر شدیم بعد اسممونو خوند ورفتیم تو تا شما فسقلی رو ببینیم همه چیز خوب بود حتی وزنت 3250گرم بود ولی ضربانت نه..........

وقتی دکتر اینو گفت فک کردم قلبم اومد دهنم بعدش آقای دکتر گفت برو پیش دکترت و اونم یه باره دیگه صدای قلبتو بشنوه که من به مامانی زنگ زدم و بهش گفتم و با هم پیش دکترت رفتیم اونم گفت بله نا منظمه دیگه گفتم داری میای پیشم ولی دکتر گفت اول برین پیش یه دکتر قلب بعدش ببینیم چی میشه خلاصه رفتیم پیش دکتر قلب و اون هم از شانس ما آشنا دراومد آقای دکتر بهمن راستکار فوق تخصص قلب کودکان

خلاصه ما رو به نوبت نذاشت و رفتیم تو گلم هم ازمن هم از شما اکوی قلب گرفت که ضربان قلب من از تو شدیدتر و فشارم به 17رسیده بود دکتر گفت ساختار قلبی جنین عالیه فقط ریتمش ضعیفه واونم فک کنم از من بودکه استرس داشتم یه قرص واسم نوشت و گفت یه هفته مصرف کنم تا ببینیم چی میشه که این داره منو ناراحت میکنه...............

از این ورم که گفتم حال مامان جون به هم خورده بود از آپاندیسش بود و الان تو اتاق عمله

خوب حالا نگرانیم هم من هم بابا و هم همه دختر نازنین من تو رو جون من  تو روجون هر کسی که دوست داری زود خوب شو من نمیخوام اینجوری باشی تو داده ی خدایی ما تو رو از امام رضا و خواهرش خانم معصومه خواستیم

خدایا به خاطر هر کی که دوسش داری تو رو به حق ماه رجب که فردا اولین روزشه تمام مریضا رو شفا بده کوچولوی منم شفا بده ای خانم معصومه الان که نزدیک دو ماهه اومدم تبریز منو فراموش کردی تو قم که بودم هوامو بیشتر داشتی من دخملمو از شما میخوام

دخترم الان همه رفتن بیمارستان ومن وخاله انسیه تنهاییم دلم گرفته از همه چیز از همه کس کسی نیست که حرف دلمو بهش بگم الان من از همه چیز بیشتر به دلگرمی بابات نیاز دارم که اونم رفته بیمارستان دلم پره خیلی هم پره خوب نازکم دیگه نمیخوام بیشتر از این وبلاگتو با این حرفا وغصه ها خراب کنم تو دلم میکشم وبه کسی نمیگم الهی فدای اون حرکاتت بشم من فعلا میرم تا بعدا با خبرای خیلی خیلی خوب بیام واست بنویسم دخترم دعام کن از همه ی دوستام میخوام دعام کنن که چیزی واسه دخملم نشه خیلی نیاز دارم دعاتونو

 دخترم فعلا رفتم یه بوس واسه عروسک ناناشمبوس

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (11)

مامان مهنا
10 اردیبهشت 93 23:59
عزيزم نگران نباش خداي مهربون خودش مواظب كوجولوي نازت هست
مامان هلیـــــــــــــــــا
11 اردیبهشت 93 0:56
سلام دوستم خوبی خیلی ناراحت شدم برا مامانت ان شااله زود خوب میشه نگران نباش اصلا استرس و ناراحتی برات خوب نیست مواظب دخملون باش اگه تو ناراحت بشی یا غصه بخوری اونم ناراحت میشه دیگه چیزی نمونده صبر داشته باش گلم
مامان خانمی
11 اردیبهشت 93 12:59
اشالله که هم حال مادرجون خوب بشه و هم حال کوچولوتون. ایشالله که اقا امام رضا و خواهرشون محافظش باشن. من براتون دعا میکنم عزیز دلم
مامان بهراد
12 اردیبهشت 93 0:49
سلام عزیزم انشالا که همه چی خوب میشه خیلی به خودت استرس وارد نکن و ناراحت نشو باور کن من از ناراحتی الان که دارم می نویسم برات دارم گریه میکنم در این شب عزیز از خدا می خوام که ضربان قلب کوچولوت هم خوب و مرتب بزنه .
مامان محمد پارسا
12 اردیبهشت 93 1:49
سلام خوبی عزیزم.انشاالله بلا به دور باشه از خودت و عروسم.نگران نباش عزیزم تو بارداری خیلی از این مشکلا پیش میاد خدا خودش محافظشونه بسپارش به خودش.برات دعا میکنم بیا و از حال مهیلا باخبرم کن. استرسم ممنوع
مامان بهار
12 اردیبهشت 93 6:46
اخی ....الهی بمیرم چی کشیدی تو ...ولی عزیزم تو نباید اصلا و ابدا استرس به خودت راه بدی استرس برات سمه ....منم بهار رو تو هفته 41 که باردار بودم قلبش نامنظم شد و بلافاصله دنیاش اوردن ...کاش تو هم زایمانتوجلو مینداختن از دکترت بخواه این کار رو اگه به صلاحته بکنه تا خدای نکرده خطرساز نشه ....گلم فقط ارامشتو حفظ کن ...برات دعا میکنم
مامان راضیه
12 اردیبهشت 93 13:41
سلام مامان مهیلا..قربونت برم عزیزم استرس نداشته باش همون حضرت معصومه ای که گفتی خودش محافظ دخمل گلته..همونطور که معصومه قشنگ من را با همه اون سختی ها سلامت گذاشت توی دامنم....منم خیلی دلم گرفت برات....ولی اشکال نداره انشالا همش به خیره..راستی معصومه جون منم ماه آخر ضربان قلبش یکم ضعیف شد دکترم گفت واسه خاطر استرسه....نگران نباش عزیزم اون بچه گناه داره
♥ مامان معصومه ♥
پاسخ
فقط به خدا سپردم ممنون
مامان عرفان
13 اردیبهشت 93 18:28
عزيزم نگران نشو. اگه با دارو درست ميشه ناراحت نشو . چون ضربان من نامنظم بود اما 36 هفته هم تمام بود و گفتن بايد برداشته بشه.
♥ مامان معصومه ♥
پاسخ
آره یکم خوب شده تورو خدا دعام کن تا چیزی نشه
مامان علی
13 اردیبهشت 93 19:19
سلام.خوبی؟؟؟ عزیزم نگران نباش...گلم برات از ته دل دعا میکنم .. انشالله همه چی خوب پیش میره..در ضمن نگران نباش الان دیگه آخرای راهی اگه خدای نکرده مشکلی هم باشه زود مهیلا جوون رو بر میدارن و راحت میشی...من بیچاره از هفته ی 24 تو استرسم..اگه وبم رو خوب خونده باشی میبینی چه مصیبت هایی کشیدم ..از کم آبی بچه..اما فقط بخدا توکل کن..انشالله خوب میشه..مطمئن باش
♥ مامان معصومه ♥
پاسخ
ممنون عزیزم فقط به خودش سپردم والسلام
pany
13 اردیبهشت 93 20:56
سلام عزیزم اصلا نگران نباشو استرس نداشته باش خدای مهربون هم مادرتونو هم دخمل گلتونو حفظ میکنه عزیزم
♥ مامان معصومه ♥
پاسخ
ممنون خانمی
ترنم
14 اردیبهشت 93 9:35
سلام عزیزم نگران نباش ایشالله طوری نیست نباید استرس داشته ابشی برا بچت خوب نیست ایشالله ماهیلا خانم رو سالم و سر حال بغل کنی
♥ مامان معصومه ♥
پاسخ
ممنون از دلگرمیتون دعام کن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد