مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

دخمل مامان

7ماهگیت مبارک دار دار خبردار مهیلا شده دندون دار

سلام جیگر طلام عسلم امروز 27 آذر 1393 و شما 4 روزه از 7 ماهگیت گذشته ببخش به خاطر تاخیرم دخترم این دفعه کلی خبر خوش دارم اول از همه هفــــــــــــــــت ماهگیت مبارک انشالله هفت سالگی و بعد هفتاد سالگی از این ماه ماست و زرده ی تخم مرغ به وعده های غذاییت اضافه شده و تو عاشق ماستی پیشی من و دومین خبر مهم هم که خیلی خوشحالمون کردی رویش مرواریدت هست مبارکت باشه انشالله به سلامتی تمام دندونات و در بیاری دیروز بغل مامانی بودی داشتی باهاشون بازی میکردی که مامانی اون دندون کوچولوتو دید بعد من هم دستمو زدم دیدم بلــــــــــــــه یه چیز نوک تیز به انگشتم خورد دیگه نمیدونستم چیکار کنم به همه پیام زدم بهشون اطلاع دادم خدا رو شکر بدون تب...
26 آذر 1393

اخبــــــــــــــــــــار این روزها2

سلام خانمم سلام فندقم خووووبی عروسکم دخملم این چند روز که نبودم کلی اتفاقات افتاده که میخوام برات بگم اول از همه یه خبر خوووووش اونم اینکه فردا داریم بر میگردیم تبریز دو سه هفته اونجاییم کلیی خوش میگذرونیم خب بعد از اون بریم سراغ خبرها بعد از زدن واکسنت که کلی کم اشتها شدی و هر چی میدادم تو دهنت نگهش میداشتی مهرزاد جون مامان عرفان ناز بهم آبلیمو رو پیشنهاد داد که خدا رو شکر جواب داد منم کلی دعاش کردم نذر کرده بودم اگه تو با این کار بخوری برم تو حرم واسش نماز بخونم که انشالله فردا میرم و براش میخونم و دعاشون میکنم  ولی چون ریفلاکس داشتی آبلیمو شدیدش میکرد و این باعث میشد تو شیر نخوری این موضوع رو با مرضیه جون مامان علی در میون گ...
18 آذر 1393

خاطره ی واکسن 6 ماهگی و مظلومیتت

سلام گلم عشقم خانمم دخترم امروز اومدم از واکسنت که دو روز به خاطرش درد کشیدی برات بنویسم چهارشنبه 93/08/28مامانی اینا ساعت 12شب رسیدن ماشالله بابایی 6ساعته اومده بود فردای اونروز یعنی 5شنبه صبح ساعت 10 رفتیم مرکز بهداشت تا برای زدن واکسنت الهی برات بمیرم چقدر گریه کردی الان هم وقتی اون لحظه به یادم میفته گریم میگیره اشک از چشمات جاری شده بود و هق هق میکردی موقع زدن واکسن من رفتم بیرون وقتی گریه میکنی خودمو میرسونم و بغلت میکنم اینبار هم وقتی بغلت کردم مثل همیشه آروم شدی اونجا یکم بهت شیر دادم بعد اومدیم خونه قطرتو دادم وخوابیدی ولی بعد از دو ساعت بیدار شدی و گریه کردی به خاطر پات وقتی تکونش میدادی دردش بیشتر میشد تا حالا این جور ...
1 آذر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد