مهیلانفس من و بابامهیلانفس من و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
مامان معصومه مامان معصومه ، تا این لحظه: 32 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره
بابا محمدرضا بابا محمدرضا ، تا این لحظه: 33 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
هم دل شدن دلامونهم دل شدن دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه سن داره
وبلاگمونوبلاگمون، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

دخمل مامان

آخرین پست 92

سلام دخمل مامان جیگرم خوبی  چه خبرا چیکارا میکنی دیگه چیزی نمونده بیای تو بغلم این روزا خیلی شیطنت میکنی الانم که اینارو برات مینویسم تکون میخوری امروز حدود ساعت 20 و27دقیقه سال تحویل میشه وسال جدید ازراه میرسه سال نو تو کوچولو هم مبارک سه شنبه آخر هرسال رو چهارشنبه سوری میگن که ما این دفعه خونه ی مامان بابایی بودیم که اونا باعمه اینا رفتن بیرون ترقه بازی کنن من و بابایی به خاطر شما فسقلی که یه موقع نترسی نرفتیم عوضش رفتیم پایین خونه ی خودمون اتاقتو درست کردیم خیلی خوشگل شد مامانی برات اونقدر چیزای خوشگل خریده و بافته که نگو  دستش درد نکنه اول میخواستم عکساشو برات بزارم ولی هنوز دو سه تا ناقص داری که بعد عید برات میخریم م...
29 اسفند 1392

30 هفتگی

سلام عسلم مهیلای نازم عروسکم خوبی دخملم این روزا خیلی تکون میخوری شاید تو هم خوشحالی اومدیم تبریز ناناشم امروز هفتگیتو تموم کردی رفتی هفتگی مبارکه انشالله تولد 100سالگی  عزیزم دیروز رفتم دکتر اونم نوشت واسه سونو حدود2ساعت واسه نوبت نشستیم آخه وقت نگرفته بودیم دکتر اورژانسی نوشت همه چیز خوب بود تو دستاتو مشت کرده بودی درضمن دکتر وزنتم گفت 1550کیلو دختر توپولوی من این روزا زیاد وقت ندارم برات پست بزارم ولی تا وقت کنم  میام مینویسم راستی اتاقتم خیلی خوشگل وشیک شده برات حتما  عکساشو میزارم دست مامانی وبابایی درد نکنه خوب باید برم بازم میام برات مینویسم فعلا بای وبوس ...
25 اسفند 1392

پیش بسوی تبریز

سلام گل دخترم امشب نمی خواستم واست پست بذارم بابایی اصرار کرد چون خسته بودم امروز تولد خاله انسیه بود که به خاطر رفتن ما موکول شد به پنجشنبه هورا راستی بالاخره امروز رفتم آتلیه عکس انداختم عصرم با بابایی و تو که تو دل من بودی رفتیم جمکران بعدش اومدیم ساکامونو جمع کردیم و کارامونو انجام دادیم تا فردا بریم تبریز خدا کنه هوا خوب باشه آخه احتمال داره بارون بیاد خلاصه امروز خیلی خسته شدم فکر میکنم تو کوچولو هم خسته شدی ولی عیبی نداره تو تبریز بخور و بخوابه ایشالله بازم میام برات از اتفاقای تبریزپست میذارم فعلا بای بای   ...
21 اسفند 1392

یه روز متفاوت

قند عسلم خوبی مامان جات خوبه میدونم یکم  تنگ شده ولی عیبی نداره چیزی نمونده واسه اومدنت اول بزار برات بگم که این 4شنبه داریم میریم تبریز هم خوشحالم هم ناراحت خوشحال واسه اینکه داریم میریم شهر خودمون پیش مامان ها باباهامون ناراحت واسه اینکه کلی کار ریخته سرم نمیدونم ازکجا شروع کنم کلی خرید دارم تازه امروز هم میخواستم برم آتلیه عکس حاملگی بندازم کلی به خودم رسیدم حدود1ساعت فقط طول کشید موهامو درست کنم اما چه فایده تارسیدم عکاسی برق رفت یه ربع نشستم ولی نیومد مایوس از عکاسی اومدم درسته موند واسه فردا ولی کی حوصله داره دوباره حاضربشه خودش هم با این همه کار راستی یه عکسمونو داده بودیم بزرگ کنن چه عجب اون حاضر بود خیلی خوشگل شده خلاصه د...
19 اسفند 1392

یه روز خوب

سلام دخملم مهیلای گلم خوبی مامان امروز منو وبابایی خسته شدیم چون خونه تکونی میکردم درسته بیچاره بابایی تموم کارار و انجام داد خونمونو جارو کرد پتوها ملافه ها رو شست کابینتا رو تمیز کرد خلاصه تموم کارو رو انجام داد دستش درد نکنه منم تو استراحت کامل بودم تنها کاری که من انجام دادم تمیز کردن کمدها بود اون هم نشسته دیگه خونمون شده مثل دسته گل حالا آماده ایم بریم تبریز راستی دیروز رفتم جواب آزمایشمو گرفتم همش منفی بود خداروشکر به خاطر همین خوشحالی و ولادت خانم زینب بابایی دیروز شیرینی گرفت آخه بابایی عادتشه هر مولودی شیرینی بخره بعداش تصمیم گرفتیم شامو ببریم پارک بخوریم آخه این روزا هوا خیلی خوبه خلاصه دیروز و امروز روز خوبی بود جات خالی عی...
18 اسفند 1392

درد و دل بابایی

سلام به عروسک بابایی  دخمل خوشگلم تو این مدتی که وبلاگ زده شده، مامانی نازت خیلی باهات صحبت کرده و از دل نگرونیاش و درد و دلاش واست نوشته منم خواستم کمی با شیرینی زندگیمون حرف بزنم عزیز بابا اول باید یه تشکر جانانه از خدای مهربون داشته باشم که تو رو به ما هدیه داده آخه نمیدونی از وقتی به زندگیمون اومدی چقدر زندگیمون عوض شده و شیرینی خاصی پیدا کرده کلا یه حس خاصیه دوم از مامان گلت باید تشکر کنم که هم واسه من و هم واسه تو خیلی زحمت می کشه اینطور بگم که یه فرشته آسمونیه و بهترین مادر دنیا تو هم باید قدرشو بدونی این روزا هم که همش به فکرته و هم اون و هم من واسه زمینی شدنت لحظه شماری می کنیم و لحظه لحظمون با یاد تو میگذزه سوم هم ب...
13 اسفند 1392

نگرانی

به ملوسک و خوشمل مامان خوبی جیگر گوشه ی من امروز میخواستم عصر واست پست بزارم تا جواب آزمایشمو واست بگم ولی الان چند دقیقه پیش زنگ زدن گفتن مونده 5شنبه چون باید دوباره تکرار بشه منم دارم از نگرانی میمیرم میگم حتما چیزی شده فقط  وفقط از خدا سلامتی تو میخوام خوب بگذریم خبر خبر دخمل مامان رفت تو هفته ای الهی فدات شم مبالکه دیگه داری بزرگ  میشی شکمم یکم بزرگ شده دیگه چیزی واسه اومدنت نمونده عسلکم قراره امروز با بابایی بریم بیرون آخه مامان دلش پوسید از پس خونست راستی هفته بعد یک شنبه معلوم میشه کی میریم تبریز احتمال داره 4شنبه هفته دیگه بریم  اگه اونجوری بشه چی میشه خوب باید برم میرم تا 5شنبه با خبرای خوش نی نی کوچ...
13 اسفند 1392

هم نفسم

تقدیم به اولین وآخرین عشقم گل همیشه بهار زندگی من: تودست نیافتنی ترین بهانه لحظه های پراز دلتنگی منی... تو اولین لبخند زیبا رو لبهای غصه دار منی... تو بهترین تکنواز آهنگ حضور بهار تو زمستون سرد دلمی... توزیباترین و بی همتا ترین آرایش کلبه کهنه ی قلب منی... تو زیباترین مونس ترین و خواستنی ترین حقیقت دلربای منی... دوستت دارم.............دوستت دارم...............دوستت دارم در این غربت تنها تکیه گاه من تو هستی با من باش تا ابد ...
13 اسفند 1392

دخملکم

بردلبر مامان عشق مامان وبابا وخلاصه همه چیز مامان دلم واست یه ذره شده نی نی کوچولوی من دیروز میخواستم واست بنویسم ولی یکم حال ندار بودم امروز بهترم دیگه چیزی نمونده که بری تو ماهگی داری واسه خودت خانم میشی دیروز رفته بودیم خونه دوست من آخه نی نی دار شده بودن یه پسر ناز وخوشگل وقتی بغلش میکردم همش تو رو تصور میکردم همش میگفتم خدا کی منم دخملمو بغل میکنم امروز هم نشستم  کیک پوشک وحلزون پوشکی واست درست کردم خیلی خوشگل شدن مبارکت باشه دیگه چیزی واسه رفتنمون نمونده منم باید کارامو تند تند انجام بدم تا به سلامتی بریم در ضمن این سه شنبه میرم جواب آزمایشمو بگیرم یکم نگرانم خوشگل مامان تو واسم دعا کن هیچی نباشه عروسک مامان مواظب خ...
11 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخمل مامان می باشد